شاعری خوبم و پر از اطوار
شعر من شهره در همه ادوار
شهره ام ،شهره محله خویش
تا دوتا کوچه اونور بازار
یا سرایم ز زلف آن دلبر
یا بنالم ز فرقت آن یار
گه شده بند خنده شوخش
گه گرفتار خال و آن رفتار
گه نویسم ز سرخی لبها
گه بگویم ز مکر آن طرار
شعر من وصف روی آن زیبا
و کمی زیر دامن و شلوار
همه مضمون کار من عشقی
فیلم هندی است جای شعر انگار
فیلم هندی است، سبک هندی نیست!!
طرز من بس شلخته است و نزار
فکر من مانده در قرون قدیم
بر همان مسلک و همان هنجار
بینشم بینشی است بی بینش
گویشم گویشی است پر تکرار
نرسد ذوق من به شعر بلند
خر طبعم بمانده در گلِزار
قحطی فکر و ذوق و اندیشه ...
توی ذهنم،ولی پر از لیچار
این منم اوستای نساجی
که ببافم برای تو بسیار
اندرین شهر هرت بیفرهنگ
شعر من هست روی هر دیوار
عاشقم من به شور و شعر و شرم
گور بابای نقد آن اغیار.
«قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا...»
مولانا
پر معنی و زیباست