نوری همه جا پخش است، یک جسم...فضا پیماست
تبعیدیِ مریخی... از داخل آن پیداست
از جسم پیاده شد، با سرفه ی بی پایان
در شهر کثیفی شوم، با منظره ی زندان
دور است هرآنچه دید از آنچه گمانش بود
در بدو ورودش شانس، دزد چمدانش بود
در سطل زباله دید، پسماند جنینی را
بی رحمی یک مادر، قانون زمینی را
یک دخترک معصوم، مقدور خدا می گشت
در عمق زباله ها، دنبال غذا می گشت
موشی به درون آن ، یک گربه به دندان داشت
خالی شدن این سطل...ربطی به غم نان داشت
مردی به کنار جوی، همخواب سرنگی بود
هرچند که تلخ اما، تصویر قشنگی بود...
یک مشت جوان این سمت، مغلوب تونی بودند
بی جان و ضعیف و پیر...سنگ بُتُنی بودند
پستوی خیابان ها، ته مانده ی انسان ها
آزادی انسان ها، خونین سر میدان ها
یک کودک دیوانه، خوشحال سر بام و ...
مشغول تماشای جان کندن و اعدام و ...
در همهمه و هورا شخصی به سر دار است
مردم همه می گویند: که مجرم و بیمار است
یک مشت جوان آن سمت، در عقده و بیماری
یک کوچه ی بن بست و یک زن و گرفتاری
انگار نه انگار این، دنیا به درک می رفت
جان از بدن یک زن ، در زیر کتک می رفت
محرومیت جنسی، بمب خلاءِ اعصاب
نشرِ تبِ جنگیدن ، یک جامعه ی در خواب
سرگیجه گرفت از شهر، از خشم به خود پیچید
گنجشک مریضی هم روی سرِ او می رید
در حاشیه ای بدنام ، او، مست هم آغوشی ست
بیچاره فضایی هم ، دنبال فراموشی ست
کم کم همه چیزش رفت پوسیده شد امّیدش
یک کارتن کهنه، شد بستر تبعیدش
یک هفته ی بارانی، یک روز پر از برخورد
مفلوک و فقیر و لخت، در گوشه ی مترو مُرد
بر روی تنش با تیغ، با خط بدی حک بود:
"دنیای شما اصلا، دنیای قشنگی نیست"
#علیرضا_مسافر
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود