غم میانِ سینه ام چون آتشی سوزان شده
در شرارش دل به همراهِ جگر بریان شده
سیلِ گلگونِ سرشکم کاید از بشکسته دل
آبیارِ سرو و ریحان و گلِ بستان شده
روزِ شادی باشدم از رنجِ یاران ناشنا
آشنا روز و شبم با غصّه ٔ دوران شده
کی توانم جام خوشبختی بنوشم در فراغ ؟
تا به خوانِ شوربختی هموطن مهمان شده
سر بزیر از تنگدستی شرمسارِ اهلِ خود
برتر از این زندگانی مرگ را خواهان شده
گفته شد نیکو ، بنی آدم بُوَد اعضایِ هم
آدمیّت پس در این نکبت چرا پنهان شده ؟
رنجِ انسان دیدن و بی اعتنا بودن بدان
دور، از انسانیت دان هرکسی کو آن شده
راحتت چون زاهدی شد راحتِ خلقِ خدا
شهدِ آسایش نصیبت با چنین احسان شده
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.