"بار خدایا! این اندک قربانی و کشته در راه خودت را از ما (خاندان پیامبر) بپذیر"
سم اسبان سابیده شد بر خاک هایی که بوی یاس می دهد
خیمه ها ایستاده کمر خم کرده اند
سرها بالای نیزه جاودانه مانده اند
یکی قرآن میخواند و شاهد می گیرد بر صداقتش تا همه خفته های زمان بیدار شوند
زنی موهایش را در تنور روزگار
نه
روز سفید می کند
یکی گهواره بدست بدنبال نوزاد گریه بغل می کند
یکی به انتظار آب، آب می تراود
غصه ها،آرامش را برای مادری طلب می کنند
یکی پابرهنه بدنبال نگاه خواب شده، بی تابی می کند
مشکی پاره پاره برای لبی روضه می خواند
فرات بی تاب است
زنی سری در دست شکر می شمارد
یکی نماز شکر سجاده می کند
یکی بر زخم های اسب می بارد
یکی آب ندیده سیراب می شود
دختری بدنبال پدر نگاهش به ماه است
نخل ها نظاره گرند و خورشید ایستاده،آسمان غرق سکوتی دلگیر
یکی نعره زنان آتش بدست طلا می جوید
یکی دوان دوان گوشواره می کاود
دست یکی بوی سیلی می دهد
یکی آتش بدست مردانگی حراج می کند
یکی جهنم را به زمین آورده
یکی امیری ری را در خون می بیند وای گندم ها چه شد؟
یکی با تردید می جنگید
یکی قرآن بدست برقرآن خنجر می زند
شیطان بسیار شده
یکی بدنبال خدا در خاک گم شده است ...
یکی بر تلی از صبر، رهبری یک کاروان را بر دوش بزرگی ترسیم می کند
یکی بدنبال برادر درد بر روی درد می گذارد
یکی امامت را با اذن خدا از دوشی به دوش دیگری می نهد
یکی امام شد
کاروان در راه است
نماز و شب وسجاده ای از شکرو اشک و اشک بی امان می بارد ...
آييني بسيار زيبا و با شكوه بود