گفت روزی یک خری با کره ها
یک نصیحت بشنوید از یک وفا
از وفای خود به صاحب او بگفت
که به خدمت برده ام صد بار مفت
من بُدم مامور و او صاحب کرم
او خدا و بنده هم فرمانبرم
بهر اندک کاه کمی یونجه چنین
گوش به فرمانش به خدمت با یقین
چون بدید او من که من فرمانبرم
هر چه میگفتش اطاعت میبرم
بار من سنگین تر ازهر خرنمود
تا کمر برمن نماند و خم نمود
من که در قدرت نمایی خودخرم
بار یک خر تر ز خود را میبرم
او کتب خوانده به مکتب رفته بود
گهگداری بار من دفتر نمود
این خر بیچاره فکرش این بُده
چون که دفتر برده دانا تر شده
صاحبم دانا و فاضل او حکیم
پند او این بود چون باری عظیم
گر تو بر دوشت نهی دارد صواب
همچو تشنه در بیابان خور تو اب
من که خر بودم ببردم بار او
هر چه اعظم تر مرا شادان ز او
از قضا یک خر که دانا تر زمن
درس ها داشت از این اهرمن
پیش گوشم گفت ای خر کم شنو
حرف مفت صاحبت خر گوش نو
صاحبان ما نباشند از خواص
ادمی را ادمیت کرد خلاص
پس بیا از خر شدن ادم شویم
هر چه کمتر خر شویم ادم تریم
سر مکن کج بهر یونجه بهر اب
چونکه رب روزی دهد او بی عتاب
عمر خود کردم تباه چون خر بُدم
از خران شهر هم کمتر بُدم
چون شنید از پیر خر ان خر چنین
کرد تعمق ان خر خوب و متین
گفت با خود گر چومن یک خر نبود
بار ظالم این چنین مقصد نبود
پس تو ای کره شنو پندم چنین
گر بری بار کسی چون او لعین
صاحبان خر دهی توپرورش
نسل بعد از تو نیابد یک جهش
گر مثال خر زدم با تونی ام
عقل چون خر را مثال امد پیم
هر که دارد عقل او خر نیست نیست
دست ظالم را مزن هر لحظه لیس
" ایمان زلکی"
بسیار زیبا، نغز، لطیف و پر معنا سروده اید
پیروز باشید