دنیا چقدراین روزها وحشی است
ردی چراازمهربانی نیست؟!
اینجا زمین آبستن درداست
جولانگه یک مشت نامرداست
برقتل خوبیهاکمر بستیم
باحضرت ابلیس همدستیم
حوادچارضعف ایمان است
آدم فقط تندیس انسان است
اندیشه هاکنج قفس مردند
درانزوای خویش افسردند
هربیسوادی ادعادارد
خود را فراتر از خدا دارد
درقرن اینترنت گرفتاریم
از سنت دیرینه بیزاریم
بااینهمه تکنولوژی اما
دورست آرامش چراازما!؟
درخانه هاصلح وصفاگم شد
آری حیا عشق ووفاگم شد
اینجا نشانی ازصداقت نیست
مردانگی رسم رفاقت نیست!
نامردی و کبروحسددراوج
پایان نمی گیردچرااین موج!
انگاری آدمها پریشانند
اززندگی کردن پشیمانند
فقروفلاکت دردوبیماری
شدارمغان عصربیداری
فحشافسادودزدی وذلت
افسردگی سرمایه ی ملت
یارب بکش ما را خودت ازدم
یاهم کمی کن غصه هاراکم!
تاکی بتازداسب ظالمها
دراین هیاهو مست وبی پروا؟
دل به خیابان زده ام !
تاشاید لحظه ای
عوض شود حال وهوایم
اما نه دربازارهم
شادی رانمی بینم !
اینجا هم فقط درد
عرضه می کنند!
درغرفه های ساکت وغمگین!
پاساژهای منزوی دلتنگ !
انگارروزهاست این مردم
خنده هایشان گم شده!
درازدحام غم!
فروشنده هایی که ظهرشده و
کنج مغازه شان
مگس می پرانند!
خریدارانی که
جیبهای گرسنه شان شان غرغرمی کند!
کودک واکسی
که پاره کفشی هم امروز سراغش رانگرفته!
دنیا دلش گرفته
زارمی زند
لطفا کمی بخند
ای زندگی به ما!
نامه ای در جیبم
وَ گُلی در مُشتم
غصه ای دارم با نی لبکی
سَرِ کوهی گر نیست
تَهِ چاهی بدهید
تابرای دلِ خود بنوازم
عشق جایش ( تنگ ) است
(حسین منزوی)
🌷🌷🌷