آه ای مرگ
آه ای مرگ
من احساس میکنم چنان خودم را
درپرچین خستگی هایم جا نهاده ام
که در آن هنگام که پابرهنه می آیی
به گمانم
همچون شبِ سیاهِ خُفته درسکوت
که ناگهان
با گریه های آسمان سکوتش می شکند
چنان
سکوتت زیر بارخستگی هایم جا می زند
که صدای شکستنت از نانی خشک دلگیرتراست
آه ،ای مرگِ مصلوب شده در چشمِ گریانِ شبم
من در سوگ نیامدنِ خورشید نشسته ام درخوابم
دیگراز توهراسی نیست!
آه ای مرگ
آه ای مرگ
من احساس میکنم که باید تورا دوست داشت
همچون عروسکی که در چشمانِ مرده اش
هزاران چشمه سارعشق را وصله میزند
به تنهایی مرغ شب آویز
تا قصه های رنگ پریده اش
را به گوش خدای تنهایی برساند
من باری دگر
فکر میکنم که باید تنها مرگ را
دوست داشت
اگر
به قایق شکسته درامواج تنهایی
رو کند و دردهای مرا
همچون تیرکِ زیر تازیانه
با طنابی آغشته به خون
به قصه ی ایستاده مردنِ
مترسک ها گره زند
بیایم مرگ را دوست داشته باشیم
از دستِ دنیای بیابان گونه ای
که بند بندش داستانیست غم آلود
وکشتن عشق درزیر لحافِ وطنِ خشم آلود
را به خدای لم داده به خواب آغوش دهیم
آری مرگ زیباست اگرچه آرزوست.
نومید و زیباست