تجانس !!

درودبرشما
بسیارعالی

درود بزرگوار
بسیار زیبا و جالب بود

سلام و عرض ادب جناب زرتاب عزیز
عالی بود.تاثیر گذار و زیبا.
پاینده باشید

درود بر شما


عالی بود

جناب زریاب عزیز
شعری ست در خور تامل
به راستی ذهنم برای یافتن مفاهیم این متن سوررئال مشغول شده است.
متشکرم
سلام

جدایی من و تو اتفاق مشکوکی است
شبیه مرگ صمد در غروب تلخ ارس!

درود بر جناب زرتاب زرنگار

ماهی سیاه کوچولو.....
یاد داستان های ان موقع افتادم
سلام دوست خوب من
...........

دستانت...
داغِ‌داغ
از
خواب تا عذاب


خوش به حالت ماهی سیاه !
من جهانی در سایه دار...

سلام رفیق
و به
مهر

بسیار زیبا
درودتان

ماهی سیاه گفت: «شما زیادی فکر می‌کنید. همه‌اش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی می‌ریزد.»

اما تا خواستند راه بیفتند، دیدند که آب دور و برشان بالا آمد و سرپوشی روی سرشان گذاشته شد و همه جا تاریک شد و راه گریزی هم نماند. ماهی سیاه فوری فهمید که در کیسه‌ی مرغ سقا گیر افتاده‌اند.

درود بر جناب زرتاب گرانقدرم
ببخشید ناخودآگاه با خواندن شعرتان ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگی در ذهنم تداعی شد. کوتاه شما به همان اندازه زیبا و پر معناست و من با افتخار قلمتان را می خوانم