کافرت بودم کنارم بودی و هستی هنوز
باورت کردم مسلمان گشتم و گفتی بسوز
تکه نانی جرم من بودش که تعقیبم کنی
پشت سر در بینوایی کار تهذیبم کنی
ضامن داروغه ام گشتی شتر دزدت شدم
از کلیسایت زدم پیغمبر دردت شدم
مسجدی رفتم تظاهر بر وضو امشب کنم
قحطی آب آمد و دیدم که باید تب کنم
تا رسیدم میکده ساقی به فریادم رسید
غافل از اینکه جوازی دست صیادم رسید
آمدی تا پشت در از قبله چرخیدم ولی
زیر لب نه گفتمت بر باده میگفتم بلی
خوردم و نوشیدم و سر مست و خوابیدم دگر
پشت در دادی زدی گفتم که میدانم دگر
در خیالم رفتی و گفتم که آسودم دگر
صد ضرر دادی مرا گفتی که از سودم دگر
نیمه شبها یک غزل گفتم سیاهت تا کنم
تا سیاهم کردی و گفتی که پنهانت کنم
روزها با پوششی گشتم گدای کوی تو
هر چه نوشیدم دگر گشتم خمار روی تو
کوچ کردم از سیاهی تا سپیدی در امان
گرگها در دره های سخت موسی و شبان
آخرین بیدار این شبهای بیمارم تویی
ضامن شیدایی منصور بر دارم تویی
درود
زیباقلم زدید