سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        طبیب روی تو

        شعری از

        مظفر جوینی

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶ ۱۹:۱۲ شماره ثبت ۶۳۶۲۹
          بازدید : ۳۹۰   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مظفر جوینی

        طبیب  روی  تو
          در تو فنـا شد خویش من ، دیگر منی در کار نیست
         جز منــــظـر دیـــدار تو در منـــــظـر دیــــدار نیست
        صـــــیقل زدی انــــدیشه ام هــــــم خشت خام سینه ام
         این ســــینه ی آیینه ام دربستـه ی زنـــــــــگار نیست
        دل درهـــــــــوای کــــوی تو، در پیچ و تـاب موی تو                                                                         
         افتـاده در راه عمل ، جـــــــای دو صـــد گفتار نیست
        در کــــــوره راه عـــــــــــاشقی، پا می فشـارد سینه ام
         پای جــــــــراحت دیــــــده را یارای پای افزار نیست
        این مـــــــرغ سرکش  درقفس، افتـــــاده دیگر از نفس
         شد دانه جــــــوی دام تـو، حاجت به هیچ انکار نیست
        هـرگز به درمان نسپـرد مـــــــا را طبیب روی تـــــــو
         گر غمــــــزه گر نبود دمی ، گر نرگست بیمـار نیست
        اکنون " مظـــفر" چاره جو، گر مرغ دل هوشیارنیست
          در مکتب ســـــاقی نشین گر جام دل سرشـــار نیست
        شــــــرب طـــــهور معــــــــرفت، آب حیات ســــلسبیل
         همـــچون صبوحی در سحـر جز در بر دلـــدار نیست
          مظفر جوینی، (تهران -17/12/96)-
         موسسه علمی فرهنگی جهانکده  
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        يکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ ۱۵:۵۱
        سلام و عرض ادب

        در مصرع دوم به نظرم یک (م) از قلم افتاده است :
        جز منظر ِدیدار ِ تو در منظر(م) دیدار نیست .
        به طور کلی از لحاظ هجاهای عروضی و کلمات تکراری پیشنهاد دارم در صورت صلاحدید شعرتان را بازبینی فرمایید .
        غزل نابی بود سرافراز باشید
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ ۱۶:۳۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶ ۰۳:۱۵
        درود بزرگوار
        سروده ناب و زیباست خندانک
        حمیدنوری(احمد)
        يکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ ۱۸:۲۹
        درود دوست گرامی خندانک خندانک
        سروده ی زیبای را خلق کردید خندانک خندانک
        دست مریزاد از این سروده ی زیبا خندانک خندانک
        شاهین لقایی(شاهین)
        يکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ ۲۰:۰۷
        سلام بر
        شاهین لقایی(شاهین)
        يکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ ۲۰:۰۹
        سلام بر شما شاعر ارجمند جناب جوینی
        سروده تان بسیار زیبا و دلنشین و طرب انگیز بود.
        سربلند باشید خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        يکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ ۲۱:۰۰
        درود بر شما خندانک خندانک خندانک
        غلامعلی همایونی (شمیم)
        سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶ ۱۱:۴۱
        سلام و احترام
        دستمریزاد و خدا قوت
        زنده و پاینده باشید
        عزت زیاد
        ⚘⚘⚘
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1