جمعه ۱۸ آبان
زیر خاک شعری از علیرضا مسافر
از دفتر کاکتوس نوع شعر چهار پاره
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ ۰۲:۲۲ شماره ثبت ۶۳۴۶۳
بازدید : ۴۷۱ | نظرات : ۴
|
آخرین اشعار ناب علیرضا مسافر
|
آسمان بغ کرده و رخت عزا بر پیکرش
باد ها زیر پتویم را احاطه کرده اند
سوسک ها زیر لباس زیر من لانه زدند
حرف ها راه گلویم را احاطه کرده اند
خاک سردی بوی خود را می تراود توی آب
آتشی آواز خود را می خروشد توی گوش
می شود فهمید می خندند نا مردان به من
شاخه های بی درخت مردک هیزم فروش
دشمن و هر دوستی اینجا نشسته دور من
خنده ها و گریه هاشان توأمان با هم است
بحث بود از یک خدا و از فرشته از بهشت
واقعا این حرف ها دیگر برایم مبهم است
یک نفر آمد شبیه و همصدای مادرم
موی او همرنگ خاک زیر پایش سرد بود
قامتش افتاده و بر صورتش چنگال غم
در نگاهش قطره های بی امان از درد بود
همهمه میشد میان قاریان و واعظان
گوش من در خاک ، تنها یک ترانه می شنید
در هیاهوی پر از شوق و سرور کرم ها
قلب من لالا ی سوگِ مادرانه می شنید
پیرمردی خسته و بی جان کنار من نشست
او درختی بود با جای تبر بر پیکرش
کهنگی می کرد پرواز و قفس در چشم او
چون پدر بود و زمانه دشمن بال و پَرَش
فندکی بودم به زیر کاغذ رویای او
شاعری که توی زندان از پریدن می نوشت
یک پدر که هر مسیرش ناتمام و نصفه بود
توی نامه ها برایم از "رسیدن" می نوشت
تک رفیقم بر کفن افتاده بود و حال او
مرده تر از هر کسی که زیر این خاک است... بود
با صدای نعره اش یک شهر را بیدار کرد
طبق معمولِ همیشه او دوباره مست بود
حال من بد بود و بدتر شد برای اشک تو
راست می گویی رفاقت رسم رفتن را نداشت
باورم کن این جهان شهر فرنگی پوچ بود
تا ابد هرگز بها ی لمس و دیدن را نداشت
زیر لب ها می شنیدم عاشق من بوده است !
دختری که چهره اش در چشم من بیگانه بود
او برایم گریه می کرد وخودش را می درید
حتم دارم دخترک اصلا کمی دیوانه بود
از کجایی یا که هستی من نمیدانم عزیز
یا چه می خواهی از این اجبار تنهایی ما
زیر خاکم تو نگو "برخیز چون من آمدم"
«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»
من قطاری خسته ام از ریل های ناتمام
یک "مسافر" که صدای گریه ام... سوتم شده
هرکسی در زندگی زیر پر و بالم نبود
آمده امروز او همراه تابوتم شده
#علیرضا_مسافر
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غمگین و زیبا بود