ای یار رفته ازیاد آخر بگو کجایی
غم بردلم نشاندی حقا که بی وفایی
رفتی زپیش من تودیگر تورا ندارم
احساس من خطا کرد دل برزمین گذارم
هرکس کاو نظر کرد برجان پرشرارم
گفتا به روی من او بیچاره زار زارم
عشق بردلم تو خواندی هوش ازسرم پراندی
کردی تو بی وفایی غم بردلم نشاندی
شب گریه میکنم من روزم شده پراز شب
شب ناله های من شد غمگین تر ازغم شب
برقلب من زدی تیر اززندگی شدم سیر
غم دارد این دل من در لحظه های دلگیر
آواره گشته ام در این کوچه های پریاد
یادم نمیروی یار یادت کند دلم یاد
هر ثانیه به راهت یک سکه نذر کردم
شاید توراحت هستی من عمر هدر کردم
امشب به رب بگفتم توبادلم چه کردی
خندید به روی من گفت از جنتش تو طردی
ازسرنوشت گریزان با روزگار ستیزان
دل خسته شد.زدنیا چون فصل برگ ریزان
گریم برای دنیا سوزم به پای یارم
رفته است قرار من باز جز یاد او چه دارم؟
روزی نشان من را از عابران بخواهی
گویند که او دگر رفت اینک تو پادشاهی...