با تو درد و دل بسیار دارم
اما حرف هایم خسته تر از آنند
که از دیوار سکوتم بالا روند
کاش شاعر بودی
تا بدانی پژواک لرزانِ تصویرت
در قابِ نگاهم غزلی ست عاشقانه
یا فال گیری بودی
تا ته مانده ی احساسم
در فنجانِ قهوه ی چشمانم را
به عشق تعبیر می کردی
اما ما با این عشق چه کردیم؟!
گاهی غرور، نفرِ سوم
تمامِ رابطه های ماست
آن زمان که
پُلِ بینِ نگاهمان را
چون رودخانه ای خروشان خراب میکند
و میانِ احساسمان قرار می گیرد
و فاصله چیزی نیست
جز تکرارِ سکوتِ قلب های ما
تخته پاره های این رابطه
هنوز روی رودخانه نفس می کشند
اگر برای رسیدن به تو به آب زنم
تو با این عشق چه خواهی کرد؟!
از تو هیچ نمی خواهم
همین مرا بس که شوقِ چشمانی
تمامِ لحظه های انتظارم را
بر ساحلِ نگاهش قدم زند
رودخانه مواج و بُغضِ آسمان
خبر از بارانی سخت دارد
و من شناگری نمی دانم
اما عشق
همیشه ارزشِ خطر را دارد
و چشمانِ منتظر ارزش رسیدن
و من درد و دل با تو بسیار دارم
و بیشتر از آن دوستت
(مسلم مک وندی)
سلاممم
بسیارعالی
احسنت