... .مرا برگردان. ...
مرابرگردان به لحظه ای که همنفسم بودی...
جانم به فدایت روزی نفسم بودی...
مرا برگردان به لرزش گفتن سلام...
در قرارهای دلچسب تابستان...
مرا برگردان به خش خش برگ ریزان...
در کوچه باغ مهتابی پاییزان...
مرا برگردان به شنبه های دوست داشتن ات...
و به جمعه های دلتنگ شدن ات...
کجایی که ببینی ندارمت...
و نبودنت بهانه ای شده برای ستاره چیدنم...
با کوچه های شهر بی محلی می کنم...
هوایت که به سرم می وزد...
راه می روم ...
و پابه پای باران گریه می کنم...
مرا برگردان به خلوت خیالت...
به لحظه ای که خجالت نکشیدم...
و شاعرانه عاشق ات شدم...
مگر یادت نیست...؟!
من گاه گاهی باید فدایت بشوم....
مرابرگردان به لبالب بوسه هایمان...
به طعم عشق بازی هایمان...
و چه نجییانه حلال می بوسیدیم هردو از لب خندان هم...
لخت از فاصله ها...
تن به تن...
آغوش به آغوش...
روز و شب...
شب و روز...
چه بی اندازه خوشبخت بودیم ...
هردو در قاب نگاه مهربان هم...
ای به فدای تو...
مرا برگردان به پشد
جالب و زیباست