باختم آخر دلم
پاره شد تنبور حالِ زار من
وقت دل کندن رسید با بغض خفته درگلو
با سکوتم میروم!
تا بماند رازپنهانم همیشه درخفاء
میروم اما نمیدانم چرا !؟
مقصدکجاست !؟
پشت قاب خسته ی دیوار دل
هیچ آغوشی نباشد انتظار
جزساحل خشک کویر وُ ظلمت بی انتها
حجم سنگینی نشسته روی بام ذهن من
کاش میشد
یک نظربرگشت !
دزدانه نگاهی پشت سرانداخت
ببینم حال زارِ عاشق وامانده را
من رهاگشتم ازاین طوفان ، ولی
درمیان موج بی سامان عشق
یک قدم احساس درونش مرده بود
او دگر تنها شده با خاطرات کال من ...!
**==**==**==**==**
دراین دریای بی ساحل چوآن فانوس خاموشم
پریشان قایقی هستم که ره گشته فراموشم
یکی آید بگوید ، هی ، مگر خوابی دراین رویا!؟
کدامین فکرسرگردان گرفتارم که مدهوشم
به غیرازعشق بی سامان چه مانده درکنار غم
شده بارگرانی ، خستگی آورده بردوشم
لباس تار شب آهسته می پوشد جمال روز
من ارتاریکی شبهای بی نام تو مغشوشم
نه هشیاری به سردارم زبانم گنگ وخاموش است
شدم اکنون گدای عشق ردای کهنه می پوشم
s@rv