چهارشنبه ۱۷ بهمن
|
دفاتر شعر معصومه عرفانی (عرفان )
آخرین اشعار ناب معصومه عرفانی (عرفان )
|
دیروز از کوچه باغ دل می گذشتم
انگاری کسی مرا نمی شناسد
کسی نمی بیند
من مترسگی بیش نیستم
جالیز هم مترسگ میخواهد
بیابان
دشت
صحرا
کوه
آسمان
همه و همه از دیدن من بیزارند
نگاه غضب آلوده دارند
چرا ؟
نمیدانم
خب تقدیر
مرا بازیچه ی خود قرار داده
قاصدک خیال
من این را میگوید
مهم نیست مهم
من بودم که تمام شدم
شغالها زوزه نمیکشند
بلکه میخوانند
در شبها
آوازی با صدای بلند
که همه را وحشت زده میکند
چه چیز را میخواهد برساند
ترس
نگرانی
وحشت
دلهره
در دل شب
بعضی از انسانهای آدم نما هم
مانند شغالها هستند
و صدا از خود در می آورند که چه
نمی شود منعشان کرد
چون خصلتشان این است
چه باید من که نمیدانم
شما چطور ؟
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیارزیبابود