چشم انتظار
دلم دیوانگی را ازمن آموخت
به باغ وبوستانم شُعله افروخت
بدوراز آرزوها دست وپا زد
و با یک اشتباهِ آتشین سوخت
**
بدو گفتم چه بابت بیقراری
چرا هِی لحظه ها را می شُماری
بخود لرزید وگفت ای وای برتو
چه دانی ازمن وچشم انتـظاری
**
به باغ خاطراتم پانهادم
بیاد موسم وصلم فتادم
اَنیس ومونسم ناگه سَفرکرد
فقط چشمان مست اش مانده یادم
**
بیادم آمد آن شبهای یَلدا
که بودم دربَرش بی فکرفردا
واوازعشق وپاکی قصّه میگفت
سرافرازوغنی مانند دریا
**
خراب ساغرش بودم که باری
خبر داد اززمستان دربهاری
تنم لرزید! پُرسیدم چه کردند؟
چکاوکهای گلبازوقناری
**
سکوتی کردگفتا وقت تنگ است
بهارعاری زسازوبرگ جنگ است
خزان چون زوکشد گل درامان نیست
دل سرد زمستان سخت سنگ است
**
درخت اضطرابم بارورشـد
ز تشویش جُدائی چشم ترشد
صدای اسُتخوانم را شنیدم
که ازتنهائی من باخبرشد
**
نگینش ماند دستم یادگاری
زچشمم چشمه ای گردید جاری
ازآن ایّام تا اکنون که بینی
فقط من ماندم وچشم انتظاری
قاسم پیرنظر ( سلیم)
بسیار عالی و دلنشین سروده اید.
پاینده باشید