یازده رخ ...
تو که باشی بخدا با دل و جان می جنگم
با هرانکس که کشد خط و نشان می جنگم
عالم و آدم اگر حکم جدایی بدهند
با همه عالم و با آدمیان می جنگم
چون فریدون گذر از دجله کنم من با اسب
یکّه با فتنه ضحاک زمان می جنگم
ایرجم رفت اگر ، هست منوچهر به جای
با ستمکاره ترین قوم جهان می جنگم
سام نیرم بشوم ، گرز گرانی در دست
نیزه و تیع نه ، با گرز گران می جنگم
نقل آن پیر جوان سر ، ره عشقم آموخت
آه رودابه منم زال ، چنان می جنگم
که نویسند به تاریخ ، مراین جنگیدن
آری از بهر تو چون ببر بیان می جنگم
راه عشقت بخدا هفت نه هفتادش بود
خان به خان یکسره با دیو و ددان می جنگم
اگر از رستم و تهمینه نیاموزم عشق
با خودم تا به سرانجام زمان می جنگم
شوق دیدار پدر دارم و دورم از او
وای ازعشق پدر با پدران می جنگم
جان جانه من ، پور جوانم سهراب
تا قیامت همه دم ، جامه دران می جنگم
آتش کینه و تهمت بفروزند اگر
چون سیاوش همه با بی صفتان می جنگم
گیوگودرز منم ، عشق تو چون کیخسرو
یک تنه با همه ء کون و مکان می جنگم
خسرو ام ، کین سیاوش بکِشم از دشمن
ّبا دل پرگله با بی خردان می جنگم
چاه اگر چاه منیژه است ، نگون خواهم بود
بیژنم ، بی خبر از سود و زیان می جنگم
تو که باشی به دلم جای هراسیدن نیست
تو که باشی بخدا با سرطان می جنگم
#امیرحسین_مقدم
اردیبهشت / 96
دستریزاد عالی سروده اید
مخصوصا اگر کسی با اسطوره های ایران آشنایی داشته باشد صد چندان لذت می برد.
سپاس از خلق این اثر فاخر
پاینده باشید