« به نام خدا »
به جز وجودِ عزیزت مرا پناهی نیست
که در تمام جهان جز تو تکیه گاهی نیست
بدون فیضِ حضورت در این سیاهیِ شب
سکوت و ظلمت من را دگر پگاهی نیست
وجود و هستی و جان را اگر بخواهی هست
زمین و چرخ و زمان را اگر نخواهی نیست
به سویِ کویِ تو ره برده ام تمامی عمر
که بهتر از رهِ کویِ تو شاهراهی نیست
اگر کسی ز وجودِ تو استعانت جُست
حریفِ قدرت و ایمان او سپاهی نیست
هر آنکه حاجت خود را ز خَلق میطلبد
تمام حاصل عمرش به جز تباهی نیست
گلایه ای نکنم از جفای دشمن و دوست
که واقفی تو و غیر از تو دادخواهی نیست
ز عدلِ مَحکمه ات جمله مات و مبهوتند
اگرچه حُکمی و مَحکوم و دادگاهی نیست
مرا ببخش و به اغماض رو سپیدم کن
که مثل من به امید تو ، رو سیاهی نیست
به صدق دل غزلی گفته ام ، نه با تزویر
که در مسیرِ تو جز حیله پرتگاهی نیست
اگر به سویِ تو «مهران» نگاهِ «حق» باشد...
« کلیدِ قفلِ تو جز ؛ گوشهٔ نگاهی نیست ».
« مهران اسدپور »
دوباره غزلی ناب و بسیار زیبایت را خواندم و لذت بردم
دستمرزاد
عیدتون مبارک