جوانی

جوانیمو به باد دادم، آه و افسوس * گذشت و بر نمیگرده چنین روزه بمن گفتن چشاتو واکن و جمع کن حواسو * نکن تو اعتماد،فاش نکن رازو نکردم گوش به حرفای بزرگان * چشامو بستم و بودم با گرگان خیال داشتم،شوم گرگی درنده * دریدن واسه من بود چون برگ برنده نفهمیدم چطور حق کردم باطل * نبودم صادق ، من ، لحظه ای با دل گرفت آه دلی که من شکستم * سیاه شد روزگارم،خالی شد دستم چه فایده که گذشت از آه و افسوس * زمانی سر به سنگ خورد پشتم شده غوز که اونروزا گذشت،برگشتنی نیست * الهی آنکه اینجور نبوده روزگارش،گو به من کیست؟