جمعه ۲ آذر
جوابش رانمیدانم شعری از قلم صاف
از دفتر ميتواني نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۶ ۰۴:۲۹ شماره ثبت ۵۶۴۸۰
بازدید : ۶۸۱ | نظرات : ۱۴
|
|
قـــــلم صـــــاف خداوندا میان عشق و عاشقی رازیست جوابش را نمیدانم بگو عشق چگونه سوختن اتش داغیست جوابش رانمیدانم بگو معشوق برمرگ عاشق چرا راضیست جوابش رانمیدانم عشق دست معشوق مهره سوخته بازیست جوابش رانمیدانم رقصیدن به ساز عشق فتادن بینواییست جوابش رانمیدانم به کام عشق سوختن وساختن روانیست جوابش رانمیدانم اخر این بندگی دردست انسانی جداییست جوابش رانمیدانم خزان گشتن همه سال زمستان بهاریست جوابش رانمیدانم به امید بودن و ناامید گشتن چه جزاییست جوابش را نمیدانم نهایت برزمین افتادن چون اسیر زندانیست جوابش را نمیدانم به عشق اینگونه باشد چه امید و بهاییست جوابش را نمیدانم نگیر ایراد بر من ، نپرس این چه سوالیست جوابش را نمیدانم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.