من همان عشقم که در نطق و بیان پیچیده ام
نغمه ام ، در پنجه ی خنیاگران پیچیده ام
من همان یک ناله ام کز عمق جان عاشقان
کنج دل کرده رها در آسمان پیچیده ام
شور ِ شیدایی ام و در جلوه گاه دلبری
جانب ِ بطن ِ خیال عاشقان پیچیده ام
شوق آغوشم که در این لحظه های بی کسی
نقش اندام تو را در بازوان پیچیده ام
من همان صبرم که در تشویش عاشق گونه ای
بی خبر از خویش در کنجی نهان پیچیده ام
گاه فارغ از نیازم گاه در تشویش کسب
چون هوا،سیال وش در این میان پیچیده ام
من همان شوق توام در لحظه ی ترسیم وصل
باد امیدم که در فصل خزان پیچیده ام
من همانم که تویی در انحنای روح خویش
کین چنین در ظرف تنگ ِ جسم و جان پیچیده ام
خود نجاتم ده از این تردید و در من وارهان
اشتیاقی را که اینسان در گمان پیچیده ام
من همان بُــهتم که از افسون چشمانی سیاه
از هر آنچه عقل می گوید عنان پیچیده ام
در فراز حسن بین سر چون فرود آورده ام
من که سر از سجده بر هر آستان پیچیده ام
گرچه در این بزم عشق آخر رضایت یافتم
نسخه ی این حال را اما گران پیچیده ام
در شب یلدای زلفت پنجه های شوق را
باز هم در حسرت ِ آن گیسوان پیچیده ام