هم وطن ایران بود ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
شور شورائی به راه انداختید
میهن خود با خرد ها ساختید
شور شورائی بود آیین ما
زنده باشی تا ابد ای دین ما
هم وطن شورا که شهد زندگی است
یادگار از حکمت مولا علیست
هم وطن شورا شعور زندگی است
زنده باشد هر کسی با شور زیست
هم وطن فارغ شو از حب کسان
تا مسلّط ناشود این ناکسان
هم وطن ایران اگر شورا شود
از وفورش هم چو صد دریا شود
از وفور این خرد های بزرگ
از وفور این نعمات سترگ
از وفور مردمانی استوار
از وفور مزرهای پایدار
از وفور بانوانی ارجمند
از وفور مردمانی دردمند
هم وطن شورا که یک زایایی است
صد جهان اندیشه و پویایی است
بربخیزد موج های زندگی
بر بتازد بر جهان تیرگی
هم وطن بیدار شود عزت بگیر
شور شورا را تو با قدرت بگیر
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
جز از کهتری نیست آیین من
نباشد به جز مردمی دین من
هم اندیشی کنیم احزاب سازیم
از آن احزاب شورا ها بسازیم
شنیدم شیخ بی عقلی ز قم خواست
که گیتی را بدون حزب می خواست
که این صحبت بسی سست و زبون است
کزین لاطائلات، دل ها چه خون است
عجب باشد از این قیل زبونی
که از قم شهر علم آمد برونی
چه کس رفته است بر سقف و فرازی
بدون نردبان و راه بازی
که راه باز را احزاب نامند
از این احزاب بر اوجت رسانند
که از شورا چه کس خسران بدیداست
جز آنکس پند قرآن ناشنیدست
الا شیخی سخن کوتاه کن زین شور شورائی
که ضد ارزش اینجا همچو ارزش کرده غوغائی