گفته بودی ...!
گفته بودی که شود جمعه نقابت بگشائی
چهره ات را بنمائی و زدل غم بزدائی
هرکجا مینگرم چشم دلم شاهد تو است
شک ندارم که تو؛ هم درهمه جا همره مائی
دوستانت همه جا طالب دیدار تو ؛ اند
تشنگان طالب آبند تو ؛ هم آب بقائی
عشق در دفتر مخصوص خداوند نوشت
هر ورق در ورقش باز تو تفسیر ، نمائی
منشی یِ خاص خدائی و ، همی حجت او
کفر باشد که بگویم تو همان شخص خدائی
جانشینی که خدا بهر خودش خلق نمود
کافرم گر که بگویم تو از او نیز جدائی
آن خدا جو که تورا درره مقصود نهاد
حاجتش گشت روا هیج نرفتش به خطائی
قصد دیدار تو باشد بدلم در همه وقت
خرم آن وقت بدانم که زکارم تو رضائی
گر نشانم بدهی آن رخ زیبای خودت
نور بخشی بدلم منبع هر نور و ضیائی
من گدای تو شدم خانه خودرا بنما
تابسرعت برسم درب سرایت بگدائی
حلقه بر در بزنم تاکه جوابم بدهی
گر چه حاجت نِبُود حلقه بدر خود شنوائی
در دلم عشق گدائی ، زتو ؛ کشکول بدست
خوب دانم که جوادی و بحق اهل سخائی
در دلم عشق تو چون گنج نهانست همه وقت
من و دل هر دو بدانیم چه خوش هست صفائی
سر به راهت بدهم گر که قبولم بکنی
ختم قرآن که بخوانم زسفر زود بیائی
چونکه گمنام تورا ازدل و جان دارد دوست
دوستی را به دو عالم ندهد ؛ ماه لقائی .
جمعه یازدهم فروردین نود شش.
تقدیم به مدیریت محترم سایت ؛ سید بزرگوار حاج فکری عزیز
واعضاء دوست داشتنی به خصوص سادات سایت
سپاس تقدیمی زیبایتان