نوروز می رسد،
با میر پنج روز
برخیز و شاد زی،
بر رفته دل مسوز
فرخنده پی چه روز خوشی هست حالیا
پر کن به یمن مقدم عیدم پیاله را
بادا برم ز یاد، هم از فرط سرخوشی
دیدم هرآنچه دیده ام از جور و ناخوشی
در رقص شعله ها بنگر عمر می رود
پیش از دمی که مهلت ایام طی شود
نوروز سر رسید
و اندر پی اش بهار
دشت از چمن پر است،
چون باغ سبزوار
زین پس تعادل شب و روز است درمیان
چون صُرّه ای هوا پرِ عِطر است و بلبلان
از شوق گل چه قطعه بسروده پرورند
وز سوز دل چه نغمه پرورده سر دهند
مضمون هرکدام ز هجران گلایه ای است
وز جور دی حکایت هر یک فسانه ای است:
این صبح عیدتان
در پیش دیده ام
چون شام تیره است،
بس رنج دیده ام
جانا نبوده ای که ببینی به ما جسان
استم نمود دی به هواخواه ناکسان
در کاسبرگ لاله ردِ میخ در چه بود؟
بر خاستگاه وحی سرِخود گذر چه بود؟
شد کشته عشق تا نشود برده یاد آن
چون مرده ریگ او که نشد زنده یاد آن
تا چند روز بعد،
پیروز و سرفراز
نوروز می رسد،
همچون گذشته باز
بسیارزیبا قلم ردید