رویاها،
اشتعال نیلگونِ اقیانوسگام چَشمانت ،
با فانوسهایی آمیخته ،
تا جرگِه های نی انگیزِ مژگانم ،
این تبانی ترد طوفانها..?
گاهی که در شهود خاکسترینِ ماسه و آب میمیرند،
و در آوای سرخ باغهای سیاوش،
با مُنحنیهای شور پاژه- گون هر دریا ،
رستنده تر
از رجعت آبیرنگ پرندگانی مهاجر،
زندگی می یابند،
و عشـــــق ،
بساوش گرم رگبَرگهای بسته ی دستهاست،
در جیغ گُنگ باد،
در امتداد ِ
رقص مبهم شکوفه های آتش و پوپک،
و عشــــق،
.
.
.
تالار مسخ عروسان خسته ی موجها...
در نبض غریبانه ی بغض،
با آونگهای سُل،
آنگاه
که نُتهای مرغانی اسیر،
زیر بند نازک انگشتانم ،آزاد میشوند
در سَرزمینهای سیال پیراهنم ،
گم میکنم دوباره تو را،
.
.
.َ
عطرگونه ترین تَغزل انسان!
انکِسار برفسار دالبُرهای سرد کوهستان،
گم میکنم ،
در خویش
دمادَم احتراق وحشیانه ی خون
در هجوم مات مـه،
صیاد و گریزپا،
تا بلورهای نرم هر باران
که بهاردمان
در نفس انتظارِ گیلاسها ،می جوشند
.
.
.
در جاده ی بیکران آشوبها،
من
محو تو اَم،
در نغمه ی نمورِ خورشید -دیمه های پریشان،
در نبوغ بنفش سازهای ازیران ،
شباهنگام ،،،
در سُکوت آسمان ،
گم میکنم تو را ،
لبریز شبستانهای خزانسای پانیذم ،
رمنده با
اسبهای وحشی هر دشت،
در انجماد زمان،
گمگشته در تو اَم.
.
.
مریمانه،در محراب مُسدس نفسهایت،
تـــو !
شراب -آذین بلَند قهوه-زاران دور!
در قلب داغ انگور،
آواز من-ی!
در سیله های مغموم سوگواران،
در موسیقار بامدادان سینه اَم
،
در شلاله ی اشک ،
گم میکنم ، دوباره تو را
در پیچکهای لغزنده بر اندام سبز جنگَلها،
در شالیزاران گس شمعها،
در جهان صورتیرنگ مُنعکس،
میانِ آیینه ها،
گم میشوم ،
در _تــــــو_،
در تلاقی بیپایان تمام مسیرها.