زمستان برف می بارید و
بوران نقش می زائید
و بر هر پرده برفین زیبائی
غزل ها می سرودی سوز
چه نالان می کند هو هوی
بزک در رد پای راه هر ره پوی
و سو سو چشمک تردید
کماکان باد می گوید
بپیچ از پشت این تهدید
و نالد زوزه موزون اذهان ریز دندان تیز
چغر کفتار
سفر , ره تار
و افسون در نبوغ این هوس کاران وهم آوار
رمق در پای یخ بسته
چنان هستی
که کار از های و هیهای سترگ غیر وارسته
و راه نیمه بگذشته چنین بیهوده گوئی را
ز سوی شاه بیت لا تزغ
گوئی ز منزل میشود تصویر
مسافر ربنا دیدار
چنانش قلبنا هشیار
مسافر های
کجائی ای شفق دیدار ؟
نهادستی جنون را سر؟
چه نوشیدی بگو میخوار؟
کمی عاقل تر ای دیوانه
کولاک است
زمستان است و بی باک است
ز مستان جامه ها چاک است
زمستان است و سرما تیز
گهی لیز است و دل تمییز
و لیلی هست و یک منظر
شکوه عاشقی لبریز
پر از افسانه خورشید وار مهر عالم هیز
عجب دارم
مسافر این چنین پیرانگی را
چون ندارد ریز؟
دل آری
رهن محبوب است
تو جان را گو
که مخمور است
زمستان است و تک سوزان
قمار عافیت سوزان
هوا سرد است و تک قوزان
سرود نحس میخوانند
خلایق در نبوغ وحش می رانند
و جولان می دهد تقصیر
نماز شک می خوانند
تصور حالیا داماد شیطان است
عجب هنگامه ای
کوران اوهام است
بلی دور
سامری در بزم یک گوساله میرقصد
زمستان از حضور شاهدی در خویش میلرزد
زمستان آمد است آری
هوا در هنگ آونگ است
مسافر دنگ آهنگ است
کسی از پشت بام خانه ای فریاد زد
دیدم خدا را
مردمان
بی رنگ بی رنگ است
کفر و دین در نزد ما
یک رنگ یک رنگ است
زمستان است یا پائیز
بهاران است یا تموز آگاهیست
عجب میخانه ای
کرم را عشق
پیمان گردان جرعه ای این لا ابالی را
تا خانه راهی نیست
کماکان ذره می رقصد
گمانم بزم بیداریست
تمام ساده ها در پرده برفین زیبائیست
و جاری دولت باریست
آری
کل شی هالک الا وجهه
قاریست