کلاف بازوانت عیش بی وصفی
که ناید در دل شعرم
گم وگیجند واج و واژها
حال دلم خوب است
میان اَمن آغوش پر از مهرت
همان جا که خدایی میکند لذت
نفس ها در شماره
آن جانمپر تپش
تمام واژه ها از بودنت
عطر شعور و شعر می گیرند
شراب کهنه ی خوش نوش....
تو در من خلق احساسی
خدای بافتن هستی
که می بافی زبند و ریسمان تند هرم هر نفس در من
تو در آن شدن
صدها غزل ،نیما ،ترانه، مثنوی ای حضرت دلنوش
دلم این بودنت را جان جان بسیار می خواهد
بمان و همچنان بافنده ی احساس جانم باش
ای شاعرترین در جان من
شعرم تمام بودنش را گشته مدیونت
تویی شاعر
منم میرزا نویس پرزشوقت
آمده در اَمن آغوش پر از مهرت
که از بودن کنار تو
سری در سرسرای عشق
بهر خود بدست آرد
ازل بر جان.....
ابد در جان.....
کلاف بازوانت عیش بی وصفی است
که ناید در دل شعرم
مرا تا انتهای بودن و هستی
خدای عیش و عشق .....
ای آخر مستی....
به اَمن ناز آغوشت نگهدارم
که عطر بودنت تلفیق شعر وشور و شادی ونشاط و شوق و شیدایی است
خدای اَمن و احساس و شعف در جان...
ازل بر جان...
ابد در جان...
تورا با جان و با شعر و تمامم دوستت دارم
تورا با شعر و با جان و تمامم دوستت دارم
تورا با شعر و با جان و تمامم دوستت دارم
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.