عشق بازم ،عشقبازی کار من شایدآن پیداست از خودکارمن
می نویسم با قلم خودکارعشق کآنچه را بگرفته از دادارعشق
تامگرباعشق هـــمراهم شوی عاشقانه در دل و راهـــم شوی
آنکه بیعشق است بیدل باشداو بامن وباعاشـــقان باشــدعـــدو
نی عدویی کوبظاهرتیــغ زد بلکه در باطن مـــراازبیـــخ زد
عاشقان گرتیغ می آرنددست تیغشان بهرفــــدای جان بدست
تاکنندی جان نثارعشق خویش زآن سپس عاشق نمی بینی پریش
بینی اش پرآن ترازپروازطیر راه عشقش را به پلکی کرده سیر
سیرافواه عــــــــوالم دردمی صـد جهان بیند درون شبنــــمی
هفت شهرعشق در یکقطره دید هم زحل هم مشتری یکـــــذره دید
الغرض اعجاب در اعجابـــها دیدبا چشم دلش شمس الضـــــحی
من نمیدانم چه میبایست گفت عشق خود ازاندرون آید بگفــــت
مافقط باید که با تیزی هوش منتظرباشیم که عشق آید بگـوش
بازگفتم گوش ، نی گوش بدن گوش کو بشنفته بی حرف ودهن
گوش عشاقی که دایم جستجو در تکاپویند و میخواهـــــند او
اوکه میخواهد مرا منهم ورا عشق عاری از کتاب و جزوه را
استاد عزیز میگم ما همکار نبودیم قبلا
جناب همایون عزیز هیچ چیزرا زیباتر از عشق بازی در دنیا نمیبینم هرکی گفت نه میگم دروغگو هستی...
ممنونم برای اشتراک گذاریی احساس خوبتان گرانقدر