آدمی گاهی دلش تنگ و پریشان میشود
در فراق دلبری ، بغضش فراوان میشود
دل، درون سینه، می سوزد برای همدلی
سرگذشت آتشی سمت نیستان میشود
در جداییها هوای حوصله ابری تر است
دیدگانت، در جدایی اشک باران میشود
بوی باران می رسد ، تازه کند خاطرهها
حوصله سر میرود، پا در خیابان میشود
پیش چشمت فرم ابری نقش یارت میشود
اشک نم نم مانعی چون میل زندان میشود
آسمان دل ، اگر چون آیینه صادق شود
نقش های آسمانی در تو خندان میشود
آسمان بوم و تو و نقاشی و ابر و خیال
هرچه را خواهد دلت، نقش امکان میشود
باد و طوفان میشود، طرحی دگر میبینی و
یک به یک غمهای دل پیدا و پنهان میشود
رعد و برقی میکشد خطی به روی نقشها
بوم تو تیره نگردد ، سهم باران میشود
آن خیالات محالت ، جملگی نقش بر آب
آب بالا می زند، قوری عطا خوان میشود
سیل از ره می رسد ، سیل تماشا میشوی
آخر این سیل ها، صحنه درخشان میشود
ابر تیره می رود ، بغض فراوان مثل ابر
نقش بومت ناگهان قوسی ز الوان میشود
آن هوای بعد باران بهترین باشد و این
بی گمان زیباترین تابلوی کیهان میشود
دوست مفهوم عجیبی که خیالش تا ابد
در تمام لحظهها همراه انسان میشود
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
ورنه فردا تاروپودت سهم موران میشود
علی اسماعیلی، وسط وسط بهار۱۳۹۵