خدای مالک جان و نگاهبان یقین
نمود جلوۀ خود را به کاروان یقین
به شام تیره و تار جهالت انسان
نهاد ماه نبوّت در آسمان یقین
به روزگار سیاه از فریب و تار از مکر
نشاند مشعل باور بر آستان یقین
به گاه تلخی کام و مرارت جانها
چشاند شهد حقیقت به تشنگان یقین
میان غرّش بند و سکوت آزادی
رساند صوت رهایی به گوش جان یقین
برای آنکه پس از درس فطرت و وجدان
بگیرد از همه آسوده امتحان یقین
نمود بر همگان هدیه عترت و قرآن
سپرد پس به امانت به لایقان یقین
برای آنکه گلی از شکوفه های صفا
ز مهر خود بنماید به عاشقان یقین
نهاد ریشۀ مهر و صفای احمد را
میان سینۀ آنها ز ارمغان یقین
نمود قاصد صلح حضرت محمّد را
نشاند مهر و محبّت در آشیان یقین
بنای نیکی و احسان رسالت او شد
شدند پیرو او کلّ خالصان یقین
فرشتگان و خدا می دهند درود او را
سلام او بفرستید مؤمنان یقین
برای آنکه ننازد به علم خود عالم
(برای آنکه ننازد به شعر خود شاعر)
(برای آنکه ننازد به فضل خود ساکی)
بشد پیمبر امّی یکی شبان یقین
از حقیر: محمد ساکی 26/آذر/1395
آیینی زیبایی است و