سفره را می گستراند دوست
یک نفر آن دورتر می گویدم برخیز
وقت پیوند دلت با نور نزدیک است
وقت شیرین شدن با عشق.
دست احساسم برای جرعه ای آغوش می لرزد
می نشینم اندکی در خویش می لولم
بالشم در گرمی رویای دیشب سوخت
وقت آغاز است
می سرایم صورتم را با نسیم آب
دستهایم را زلال جاری پرواز روشن کرد
می نشینم پای سفره، شیر می نوشم
وای شیرین است
شیرین است
این عسل این شیر.
یک سبد تکبیر می نوشم
دامنم از سهم امروزم چه لبریز است
***
سفره را می گستراند یار
یک نفر می گویدم برگرد
خسته از غوغای ظهری داغ
تشنه از گرمای هرم گرمی بازار
می روم تا فرصت دیدار
شیشه را جانم
برای دیدن ناز نگاهش
خوب می بارد
می نشینم پای سفره
خستگی را دور می ریزم
نور می بارد درون فرصت جانم
می گشاید باز آغوشش
می گشایم باز آغوشم
دست در امواج ترد گیسوانش عشق می نوشم
***
سفره را می گستراند دوست
یک نفر از مشرق آغاز می خواند
یک نفر می گویدم برگرد
وقت پیوند نگاهم با شب راز است
وقت آغاز است
در شکوه آبشار ماه
تیرگی را دور می ریزم
می نشینم پای سفره نور می نوشم
در سکوت انهنای روشن مهتاب
شیره انگور می نوشم
عالمی دارد شکوه بزم یار،
از شوق رقصیدن.
ماه نزدیک است
در بغل می گیردم مهتاب
دست در آغوش گرم مادرم مهتاب
نرم می خوابم.