یک بغل رنج و غم و اندوه و آه آورده ایم
حال پر تشویش و یک عمر تباه آورده ایم
کیسه ای پر از تمام خاطرات نیک و بد
از وصال ماه تنها عکس ماه آورده ایم
جلوه کن در پیش چشمانم که بی تابم هنوز
تازه کن چشمی که لبریز نگاه آورده ایم
مو سپیدی های ما از آینه مستور نیست
ما سپیدی را ز شبهای سیاه آورده ایم
صلح کن با این دل و این رزم واهی بزم کن
ما که خود بر چشم غمازت پناه آورده ایم
باختیم اینجا دل و هم سوختیمش پیش از آن
این بلا دادی دلی که با تو راه آورده ایم
مفت گوی عالم عشاق ما را رند خواند
گو چه رندی که دل اینجا اشتباه آورده ایم
گر ندارد باورم گویید بنگر حال ما
کین همه هیچ از عدم سویش گواه آورده ایم
تا که شام غم رسد تا صبح راهی بیش نیست
حال کز شب مو کشان غم تا پگاه آورده ایم
راه ما با راه تو زاهد میانش فرقهاست
ما نه با سجده برای خود رفاه آورده ایم
تا رضا گشتیم از یاد همه فارغ شدیم
خویش را در یاد خود هم گاه گاه آورده ایم