پنجشنبه ۲۹ آذر
روزی ز سر سنگ عقابی. . . شعری از محمد حسن ایوبی
از دفتر فریاد(اجتماعی) نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲ شهريور ۱۳۹۵ ۱۳:۳۴ شماره ثبت ۴۹۶۴۲
بازدید : ۴۹۵ | نظرات : ۱۲
|
آخرین اشعار ناب محمد حسن ایوبی
|
روزی ز سر سنگ عقابی. . .
به زمین خورد چنان!
که زمین گویی شکارش بود. . .
اما بس عظیم!
از زمین برخواست. . .
این بار. . .
از بلندای دگر. . .
گفت این عاقبت فرداست!
آسوده تنش را رها کرد. . .
اینبار به دنبال یک آغوش. . .
به امید تنی عاشق و حامی. . .
شاید به نظر یاد خدا کرد!
شاید به خودش گفت:
چه کسی در پی پرواز عقاب است؟
هست پرواز ملزم به امید. . .
پس بگویید. . .
عقاب در پی پرواز. . .
به دنبال شکار است؟
او پیاپی. . .
عاجزانه. . .
امید از شهرها. . .
گلی در دست ها. . .
گدایی میکند!
او امید!
یا پر پرواز گدایی میکند. . .؟
روزی ز سر سنگ. . .
عقابی به زمین خورد چنان. . .
که گویی داشت تردید. . .
از بلندای سپهر!
او چنان با خود زنی. . .
داد و فریاد به عالم میکشید. . .
آری. . .
داشت خبرهایی زسقف آسمان!
او انگار. . .
میگفت دلش سقف نمیخواهد. . .
که پر پرواز میخواهد فقط!
شایدم میگفت. . .
چنان زخم به قلبش میزنند. . .
که دلش مرگ. . .
خود زنی. . .
فریاد میخواهد فقط!
"محمدحسن ایوبی"
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.