دلم تنگ است وطن ،دل تنگ مَجدت
نگاهم خیره است هر دم به وَجدت
شکوه و فرّ و تاریخت زبانزد
همیشه دور بود از خاک تو بد
چه شیرانی که تو در سینه داری
هنوزم تو دلی بی کینه داری
هزاران مرد و زن در آن زمانه
فرو هِشتَند از خود آشیانه
که کوته دست بدخواهی به نامت
کنند آن پاسداری را ز بامت
کجا اسکندر و تیمور و چنگیز
کجا آن روبهی کز شیر بُگْریز
توانستند دهند جولان در این خاک
ز بس بودست به خاکت شیرِ دل پاک
نبودش آریوبرزن ، سپه دار؟
و یا یوتابْ خواهر ،دختِ دل دار
ز افشین ، مازیار ، یا بابک گُرد
که دشمن از هراس ،نامشْان نمی بُرد
و یا سورْنا ، دلیر پارتْ اشکان
کراسوس را شکانده سخت دندان
و یا آراسْب بودش میر کوروش
ز سرداریشْ نبودیم چندی سر خوش؟
و یا آرتْمیس آن دخت گُهر بار
به گیتی اوست تنها آب سالار
و یا آرش نماد پاک بودن
نگهبان تمام خاک بودن
به من بر گو وطن، پس کو دلیران
کجا شد نام آن مردان و شیران
کجا رفت است آن فرِّ کیانی
نمی دانم چرا از چه چنانی
کجا شد یاد فردوسی که گفتست
همانی که زبان از غیر سُفتست
سراسر خاک ایرانست سرایم
زبان پارسی را من بپایم
کنون این گونه است پارسی زبانان
فراگیر است زبان در خاک ایران
مگر آن پیر فرزانه نکوشید
ز کوشش پیرهن فقر را نپوشید
کُند زنده زبان مادری را
همان شیرین زبان ،دانی تو آیا؟
وطن تا نام پر شور تو بر پاست
ز نامت پر غرورم بی کم و کاست
اگر روزی پریشان بینمت من
فدایت می کنم هم جان و هم تن