شنبه ۱ دی
جسارت من را ببخش شعری از مهناز چالاکی
از دفتر از حنجره تا پنجره نوع شعر
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۰ ۲۰:۲۲ شماره ثبت ۴۸۷۵
بازدید : ۸۳۹ | نظرات : ۱۶
|
آخرین اشعار ناب مهناز چالاکی
|
خواستم ، ببینمت ، نشد خواستم ، ببوسمت ، نشد جسارت من را ببخش از آرزو داشتن برای خود می ترسم زندگی ، جور عجیبی ست ابرها ،ماه را به سفر می برند تعجبی ندارد در شنها ، شنا کردن در رویاها ، خاکستر شدن در سیلاب ، زندگی کردن این آخر خط است شکسته ام به یک انتها رسیدم زمان می گذرد تمام علائم زندگی ام را دزدیدند شور ، عشق ، جوانی و باد هیچ نمی گوید حتی انتهای روزهای گسیخته ام را که بر دار تنهایی گره زدند هیچ نمی گوید غیر از هیچ من که به رویاهای بلورین عادت کرده بودم اکنون در کوچه های باورم جز همین چتر سیاه که آنهم دلش نیست بالای سرم واشود رها شدم در اقیانوس اضطراب و انتظار در قایقی بی بادبان دور می شوم ، دور حتی فراتر از بودن فرصتی نیست ،برای رهایی از این همه تردیدها امابگذار، فقط یک بار برایم بخوان ، بدون صدا برای دلم آواز عاشقانه بخوان تا حس کنم انتظار ، بوی اعتماد بگیرد
10/6/1390
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.