جمعه ۲۵ آبان
انتظار واهی... شعری از جواد داوری پناه مطلق
از دفتر سراب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۵ ۰۸:۴۵ شماره ثبت ۴۸۶۸۳
بازدید : ۶۰۰ | نظرات : ۵
|
دفاتر شعر جواد داوری پناه مطلق
آخرین اشعار ناب جواد داوری پناه مطلق
|
یار من تنهایی ام رادید واز من دور شد
اشک چشمان مرا دیدو دلش مسرور شد
من غرورش را مقدس میشمردم او ولی
آبرویم را بخاک انداخت و ازکرده اش مغرور شد
دل به او دادم که سرمست از می عشقش شود
دل ولی خون گشت و هی غم خوردو هی رنجور شد
آنکه در گوشش صدای من خیال انگیز بود
گوییا اینک برایش نغمه ی ناجور شد
از جدایی دل هراسان بودو از آن میگریخت
لیک تقدیرش چنان بود و به آن مجبور شد
او چراغ خانه ام بود، گرچه دل با ما نداشت
رفت و بعداز رفتن او، خانه ام بی نور شد
رفت ومن در انتظار بازگشت واهی اش
بسکه بر ره خیره ماندم، هردو چشمم کور شد
عمرم آخر گشت و در دل ماند صدها آرزو
که پس از مرگم نصیب خاک سرد گور شد
یار افسونگر بیا پایان عمرم را ببین
بعد من دیگر بساط عیش ونوشت جور شد.../
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.