خطاب به دوستان و یاران همدل تا از گزند
دشمنان دوست نما در امان مانند
آصف جان وصف رذیلت کند
شارع دین شرع بحیلت کند
مفتی دین آمده مفتی دون
دشمن چون دوست ذلیلت کند
دام شود خصم به هر راه تو
خار مغیلان شده در پای تو
آب دهد دست تو با خنده ای
مالک اشتر تو نه ای وای تو
میزندت بوسه بروی و جبین
مهر نماید همه آغشته کین
خنجر وشمشیر وی اندر غفا
لیک بود مصحفش اندر یمین
دم زند از جمله نوامیس و کیش
بوده نمک پاش دل ریش ریش
آیدش و گیردت اندر بغل
لیک ندارد غم تو ذره ایش
میرسد ازاو همه زخم وگزند
هیچ ندانی زکجا میرسند
دوست نماید برچشمت سیاه
فضل تورا می بنماید چرند
لطف توباقهربدارد جواب
می بردت سوی خیالات وخواب
قصه بخواند که برویا شوی
می نبرد کار توسوی ثواب
آب نریزد همه بر خشم تو
وسمه ندارد همه بر چشم تو
نور چراغی نشد اندر رهت
شعله برد سوی که و پشم تو
خود بکجایی دل مسکین من
دیده تو بگشا همه در انجمن
باش بهش از همه دشمن زدوست
تانشوی مات زفرزین چومن
باش بهوش و ره مقصود گیر
تا نشوی از همه یاران تو سیر
دشمن خود بازشناس از رفیق
تاکه نگردی همه از غصه پیر
دروددد
زیبا قلم زدید استاد