پنجشنبه ۱۵ آذر
|
دفاتر شعر جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
آخرین اشعار ناب جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
|
دی به گورستان دیدم مرده ها همسایه اند
گرچه برخی مرمر و برخی بی پیرایه اند
خفته در پهلوی شیخی دختری بی روسری
سر نهاده همسری بر شانه های دیگری
پهلوانی پنبه شد بر شانه های کودکی
بالش دریوزه گر با یک توانگر شد یکی
دزد با لالایی داروغه گوئی خواب شد
عکس نامانوس گرگ و بره با هم قاب شد
آدمی باید بمیرد تا بگردد آدمی ؟
مرده را پایین نشستن ها نمی آید غمی
کی به جز در گور با دشمن توان یک جای خُفت
راز دل را جز به مرده کی توان هرجای گفت
مرده باید بود تا راضی شوی بر حال خود
زار گردی تا بیافزایی بر اموال خود
مرده کی چون زنده میبوسد گور مرده ای
تا نمیری خود نمیدانی چه گولی خورده ای
مرده میداند علاج زنده کار مرده نیست
منع می خواری کار مست می پُر خورده نیست
خویش را گفتم علاج درد من پس مردن است
داد و" فریاد"م دراین وادی ، دل آزردن است
.
.
پ . ن : مردن یا نمردن مساله این است ...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود استادعزیز
شعری زیبا وحکیمانه بود
آفرین