دوشنبه ۵ آذر
|
دفاتر شعر جلال پورسلیمانی
آخرین اشعار ناب جلال پورسلیمانی
|
سحر از دولتِ حق مرغِ دلم بال گشود
تا سرانجامِ سفر نیک نگر قصّه چه بود
گذری داشتم از گوشهء یک باغِ وسیع
به گٌمانم که همان خلد برین بود و بدیع
سفری پای برَهنه به حقیقت به خیال
عرصهء کوچه سراسر گٌذر از آبِ زلال
سَرَکِ نارون از گوشهء پرچینِ بهشت
نقشِ دیوار هم از جنس طلا خشت به خشت
در پسِ هر قدمی پنجره ای جنسِ بلور
آنطرف مِلک و مَلَک حور و پری غرقِ سرور
شده ام همسفرِ آبِ گوارایِ زلال
غافل از خوابِ خوش و غرقِ در افکارِ محال
چه شود گر بشوم ساکنِ این منزلِ ناب
واردِ باغ شوم بی گذر از روزِ حساب
آب و من هر دو روان سویِ درِ باغِ جنان
غرقِ در ذکر و دعا هر دو کمی دلنگران
چون رسیدیم به دروازهء باغِ مَلَکوت
پایِ من سست شد و دوخت مٌهرِ سکوت
آب وارد شد و از دیدهء من گشت نهان
کوچه خشکید و نماند از گذرِ آب نشان
من در اندیشهء دستی که مرا یار شود
همچو دنیا فرجم درهم و دینار شود
ولی افسوس دران باغِ معلّای عجیب
نه ز مَه بود نشانی و نه نقشی ز صلیب
گوشهء لوح سفیدی به درِ باغِ بهشت
قلمی قامتش افراشت و اینگونه نوشت
خانه ای ساخته ای خشت و گِلَش جنسِ گناه
اشتباه آمده ای نامهء اعمال سیاه
آخرت عاقبتِ زندگیِ دنیوی است
دوزخ است عاقبتِ آنکه به دنیا دل بست
ناگهان در پیِ آن حیرت و تردید و گٌمان
بسترِ کوچه چنان شد که جهنّم به از ان
سنگ از ان آتشِ بیداد روان گشت چو آب
جاری از کوچه برافروخته آن رودِ عذاب
نه به آن آب روانی که شداز کوچه پدید
نه به این آتش سوزندهء بیداد و شدید
چه کسی وصف کند معرکهء سوختنم
خویش میدانم و آن دوزخ و این جسم و تنم
شکرِحق درپسِ آن سوختن و بیم و عذاب
ناگهان جستم از ان معرکه و عالمِ خواب
یکم اردیبهشت۹۵جلال پورسلیمانی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.