سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        بوی غربت میدهد اینجا

        شعری از

        کریم لقمانی سروستانی

        از دفتر s@rv نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۲۱:۴۲ شماره ثبت ۴۷۳۵۸
          بازدید : ۵۲۹   |    نظرات : ۱۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر کریم لقمانی سروستانی

        همچو زندانی دراین غربت گرفتارم رفیق
        کوه دردی ازغم وغصه به سردارم رفیق
        روز و شب غمها انیس درد پنهانم شدند
        بی قرارم سر به  دامان که بگذارم رفیق
        گفته بودی راه ورسم عاشقی دل دادن است
        این تنور دل به دستان که  بسپارم رفیق
        آرزو کردم به  مستی روکنم بی غم شوم
        می نمی گیرد مرا همیشه هشیارم رفیق
        خسته ازدردم ولی خوابی نمی آید به چشم
        من که با این غصه هاهمیشه بیدارم رفیق
        بوی غربت میدهد اینجا چویک بیگانه ام
        میروم از پیشتان وقتی که سربارم رفیق
        **==**==**==**==**
        دراعماق شبهای تنهایی
        دیوار سکوت اسارت
        میخراشدحجم سنگین فریادخفته ی من
        می هراسم ازطلوع بی توبودن
        ردِ پای زخم غربت
        نقش میبندد برقامت ضعیف من
        تکیه میزنم برسایه ی بی روحم
        تا نیفتدازپا ، این قامت سست
        گاه نقاشی میکنم درذهن
        احساس حزین غم
        وتنوردل همچنان
        بایا دتو میسوزد
        s@rv
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۰۴
        خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۰۸
        آرزو کردم به مستی روکنم بی غم شوم


        می نمی گیرد مرا همیشه هشیارم رفیق


        خسته ازدردم ولی خوابی نمی آید به چشم


        من که با این غصه هاهمیشه بیدارم رفیق

        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        درود استادخوبم
        عالی بود خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۱۹
        درود بزرگوار
        غزلی ناب و زیباست خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۳۳
        با سلام استاد بسیار عالی موفق باشید
        امیر جلالی( ا م دی )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۷
        سپیدی که ترجمه غزل بود...
        غزلی که برادر خونی سپیدی بود که بسیار هم زیبا بود.
        این دو اثر از یک دانه بودند و از یک خاک... یکی خود دیگری بود و دیگری خود آن...
        عاشقانه بود هر دو و محزون ... سنگینی غزل بیشتر بود بخاطر وزن واژه ها اما سوزاندگی شپید هم بیشتر از غزل بود...
        دوست و هنرمند عزیز جناب سروستانی بی نهایت زیبا و دلنشین بود و درود بر شما خندانک
        محمد مير سليمانی بافقی (باران)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۳۰
        درودها استاد عزیز
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۰۷
        خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        سلام . بسیارزیبا بود بزرگوار .
        نیره ناصری نسب
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۰۰
        درود استاد بزرگوار

        در سوز غزل ها همگی خفته دردیم

        دلتان بی غم
        پاینده قلمتان خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۲۶
        خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۴۸
        ................ خندانک خندانک خندانک ................
        زیبااا بودند استاد عزیز خندانک خندانک خندانک خندانک
        ............... خندانک خندانک خندانک .................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:
        تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.
        به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
        خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
        مرد خردمند اضافه کرد...
        اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.
        مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
        مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»
        جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.
        خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»
        مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
        خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟»
        مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
        آن وقت مرد خردمند به او گفت:
        «راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق(کنایه از عمر) را فراموش کنی»
        در پناه حق خندانک خندانک
        مهدی حریفی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۴۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما...مرحبا
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        باقر رمزی ( باصر )
        سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۳۸
        سلام و درود بزرگوار طعم خوش سروده تان را فراموش نخواهم کرد
        مرحبا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        شعر حقیر با عنوان (مفتی و زاهد) هم نیاز به نقد دارد لطفا گوشه چشمی داشته باشید
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        9