خواب تو

خواب بودم که دزد دارایی این آبادی را برد
می شود به جرم مستی به دار گیسوانت اعدامم کنی
امشب مثل عصر های جمعه وحشی و نا آرامم
میشود بی هیچ دلیلی با یک نگاه بیایی و رامم کنی
کمترین تقاص این درد
اعدام در دادگاه نگاهت بود
قبل از مرگ کسی نیامد که آرامم کند
می شود بیای و یک دم آرامم کنی
آن شب خواب تورا دیدم ...دختری که دزد تمام آبادی بود
تنهایی ام را برد ...دارایی ام را برد
می شود بیایی شهادت دهی و خوش نامم کنی
با رفتنم همه چیز آغاز می شود ...آبادی سر میگیرد
من راضی ام به این مرگ ...می شود بیای و اتمامم کنی(م-ه)