آفتابی از سقف زمانه بر نمی تابد ترا
ولی
تا رسیدن به آزادی
فاصله
اندکی فریاد است
و سر سوزنی درد
تو خود از سیاره یِ دگری
این چنین با مرگ فروشان رویارو
سر به سویِ که داری؟
از کدام کهکشانی باز گو
چه توانند کرد با ما نامردمانِ دیو گون
آنگاه که مست شرابِ شوکرانیم؟
به عشق خورشید تا سحرگاه کلاس
آزادی میخوانیم
چه توانند کرد غولهایِ بی شاخ و دُم
آن دم که هم جِرم با خودِ خورشیدیم؟
این همه دفتر از جریمه هایِ عشق سیاه کردیم
سرانجام رسیدیم
بگذار نقطه یِ برخورد تو با من
فضایی سازد از بیشمار
بگذاربا سرعت نور
زمان را بگیریم از روزگار
بگذار بدزدیم خنده یِ پاک غریزه را
بسوزانیم عقده تُرشستان بی انگیزه را
از کدامین سیاره ایی
نور از کدام خورشید میگیری؟
چنین با مرگ فروشان رویارو
از تِکه شدن بیم ندار
شعر آزادی بگو
که فردا خشم زهر آلوده یِ ما
حضور سبز است بوته یِ بی جان آزادی را
فریاد ما سیلِ ویرانیست
بد آبادی را
اگر چه خسته ایم
اگر چه فرسوده
ما تا طلوع سرخ عشق زنده ایم
بی پایانیِ آزادی که رسید
شعرش را از بر خوانده ایم
زنگ تفریح شده
بگو از کدام خورشید نور می گیری؟
جالب و زیباست