سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        خیال

        شعری از

        سعید علی زاده

        از دفتر آغاز راه نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ ۱۳:۴۲ شماره ثبت ۴۶۳۶۱
          بازدید : ۷۰۰   |    نظرات : ۱۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سعید علی زاده

        چو بر دلِ شبِ تیره ستاره سر می زد
        خیالِ رویِ تو بر من دوباره سر می زد

        دَمِ مرامِ خیالِ تو گرم چون همه شب
        به من به یک نگه و یک اشاره سر می زد

        همینکه نقشِ خیالت به دل می آمد ، گاه
        به سر هوا و تبِ استخاره سر می زد

        به شعرِ من همه تمثیل و نقطه چین و مجاز
        و یا کنایه و هم استعاره سر می زد

        نبوده ای که ببینی چه کارها از من
        برای بودنت ای ماه پاره سر می زد

        گمان کنم که دلم بود اجاره ات و گهی
        خیالت از پیِ حق الاجاره سر می زد

        پس از خیالِ تو اما غم جدایی تو
        بر این دلی که شده پاره پاره سر می زد

        بگو خیال من آیا بر آن دلِ سنگت
        به پای بوسِ تو ای خوش قواره سر می زد؟

        گمان کنم که نباشد چنین ، که بر دلِ تو
        خیالِ یار ِ دگر بی شماره سر می زد

        دو چشمِ من ز غمت خون گریست عمری را
        چو بر دلِ شبِ تیره ستاره سر می زد

        سعید علی زاده
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۵ ۱۹:۲۹
        افرین دارید دوست خوبم نوشیدم از مهر قلم خوبتان خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۲۷ فروردين ۱۳۹۵ ۱۶:۰۹
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود
        زیبا قلم می زنید خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۵ ۱۵:۲۵
        آفرین به شما
        زیباسروده اید
        خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        جمعه ۲۷ فروردين ۱۳۹۵ ۱۴:۴۸
        ................... خندانک خندانک خندانک .......................
        درود همشعر خوبم خندانک
        زیباااا قلم زدید خندانک خندانک خندانک
        ................ خندانک خندانک خندانک ....................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

        مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند.
        زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد.
        پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد.
        روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود.
        نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمین خواری
        همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.
        کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت:
        کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟
        کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است.
        سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد.
        هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.
        مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟
        کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.
        مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت.
        گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد
        اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود
        و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود
        غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند.
        سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.
        زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد.
        حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد.
        نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.
        کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند
        “لئوتولستوی” خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3