سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 28 آبان 1403
    17 جمادى الأولى 1446
      Monday 18 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۲۸ آبان

        روستاي پيربلوط

        شعری از

        دکتربرزوعسگری پیربلوطی(برزو)

        از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۴ فروردين ۱۳۹۵ ۱۲:۵۸ شماره ثبت ۴۶۰۵۲
          بازدید : ۴۶۱۱   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر دکتربرزوعسگری پیربلوطی(برزو)
        آخرین اشعار ناب دکتربرزوعسگری پیربلوطی(برزو)

        پیربلوط
        پیربلوط جان خودم ورد زبانـم شده ای
        چون که فرزند توأم مرهم جانم شده ای
         
        جاودانـه شده ای، چون که کهــن آبادی
        روزگاران غم و خوش چو ستون ایستادی
         
        تو که از آن یورش افغان شدی ویرانه ای
        باز دوباره پا گرفتی زنــده و جانانـه ای
         
        پیـربلوط قـراکریز[1]تو هنـوز پـرآب است؟
        یاکه ازجورزمان بخت توهم درخواب است؟
         
        خشـکـه سـالـی بشنیـدم کـه توانـت نـگذاشـت
        چشمه سنگی شده خشک و یالانچی[2] هم آب نداشت
         
        تختـی[3] و احمـددرسی[4] و تـمام گرهـانی[5]
        نـه رمـه مـانـد و گلـه، هـمه بیابان خالی
         
        پیـربلـوط دل تـو هم مثل دلم پر درد است
        شک ندارم که صفا رفت و همه جا سرد است
         
        گرچه این دوری تو برده مرا تاب و توان
        شـادم از یـاد تـو و قراکریز و دوشوان[6]
         
        ای که خاک تـو به ما نقش تقـدس دارد
        تک تک خشـت تـو آیین مقـدس دارد
         
        سنگ وریگ همـه کوههای تولعل وگوهراست
        شهرت قـالـی تو در همه شـهر و کشور است
         
        پای تـو بـه یـکه تخـت[7] و سر تـو قاطرلنگ[8]
        قوی دره سی[9] زقلنگان[10] و دره چشمه و تنگ[11]
         
        دره قشـلاقـی و تـختی[12] و دره جنی[13] و دیز[14]
        قورددلیگی[15] و ایمام داله[16] و مارپیت[17] و کریز[18]
         
        گین چالان[19]، دولای گدیگ[20]، قرابول[21] و ارجن ها[22]
        حـک شـده خـاطـره ها به سینـه ات دوران ها
         
        ایـل مـا چـون خلـجی و عسگری و قاسمیست
        همه سخت کوش و نجیب و کریمی تاج سریست
         
        همـه ی ایل و تبارم به نسب قشقایی
        دره شوری قوم ما ساده و دل دریایی
         
        عسـگری شکرلو و خلجی از افشاری
        قاسمی بیات و هر طایفه گل رخساری
         
        پیربلوط اسم تو را من به غرور می گویم
        افتخارات جـوانـان تـو را می جـویـم
         
        مردمت بی کینه و زحمتکش اند از مرد و زن
        بی ریـا و بـا صداقت، جامـه پـاکی به تـن
         
        جمـلگی روشن ضمیر و کارکـوش و یک صدا
        قلب های پاک و مهمان دوست و آداب و صفا
         
         
        مردمی غمخوار و یکرنگی به شادیها و غم
        از نجـابت، از صـداقت هم ندارند ذره کم
         
        یاد داری سرسره بازی زمستـان در قوزی[23]؟
        آب تنی ها فصل تابستان و در جوی گینی[24]
         
        بـرف های آذر و دی، کوچه های تنگ و گل
        آره کیچه[25] پـر ز بـرف و رودخانه آماج سیل
         
        یاد آن برف های سنگین پشت بام های گلی
        شرشر نـاودان چـوبی، قصه های مانـدعلی
         
        های و هوی دشتبانان، جارچی عبدالله حجی
        جوبـرویی ایام عید و تعزیه ی زینب بـاجی
         
        یاد خرمـن ها و خرمنکوب چوبـی و درو
        استخاره حاجی رستم، سبزه های سال نو
         
        جنـس هـای کـوپنی از شرکت و حـاجی ایـوب
        صف به صف در شعبه نفتی، رسم دلاکهای[26] خوب
         
        تعطیلی ی مدرسه در روز برف های شدید
        کودکـان پا گریـز از واکسن و جیپ سفید
         
        رو به مغرب دود و آتش در تنورهای گلی
        پخت و پـزهای محلی، نان داغ و کاکولی
         
        بـوی نـان تـازه ننه جهـان یادش بخیر
        انگوران بند شده دست زنان یادش بخیر
         
        بازی شلاق خطی و لب پر و شاه ولـی
        خاطرات مش قجر، اشعار طنز باب علی
         
        چـوب بـازی جوانـان، عاشـقساز و دهـل
        رقص پاتختی و چوپی، نقشه های سرو و گل[27]
         
        دامنت مهد شهیدان و شهادت پیشگان
        عشق تـو آزادگی، فرزنـد تو رزمندگان
         
         
        آن جوانان سلحشورت به جنگ و جبهه ها
        کـوه ایثـار و رشادت ، اسـوه های نخبه ها
         
        سالها رفت و مرا جز به غم هجر تو نیست
        مرحبا بر تو ولی زردی رخسار تو چیست؟
         
        نکند غصه خوری، خیره به فرداهایی
        گینی و قـوزی قسم تـو امید دلهایی
         
        گفته بودند که تو را دوستند و درکت می کنند
        مهـربـانند بـا تـو امـا حیف تـرکت می کنند
         
        گـرچه خوزستانم و از دیدن تو بی نصیب
        یاد تو همیشه پویا عکس تو شکل صلیب
         
        پیربلوط دوری تو درد گران است به خدا
        رنگ ما زردتر از رنگ خزان است به خدا
         
        هـردم آید یـاد ((برزو ))وصف دوران می کند
        خاطـرات تلخ و شیرین دیده گریـان می کند
         

        [1]نام قنات بسیار قدیمی و پرآب روستای پیربلوط که آب کشاورزی این روستا را تأمین می کند
        [2]نام چشمه ای  از نوع سیفونی فصلی(وقت ساعت= دروغگو) در 4 کیلومتری غرب پیربلوط
        [3]اسم مکان
        [4]اسم مکان
        [5]نام صحرایی در جنوب شرقی پیربلوط(صحرای گوهرباران)
        [6]نام مکان
        [7]نام کوهی مرتفع که در جنوب شرقی گرهانی که حد مرز صحرای پیربلوط را از صحرای چالشتر جدا می کند
        [8]نام ارتفاعات مرز شمال شرقی صحرای پیربلوط با صحراهای روستاهای کاکولک و مرغملک
        [9]نام مکان(قوی در زبان ترکی= چاه آب)
        [10]نام صحرای مرزی پیربلوط با صحرای چالشتر و اشگفتک
        [11]نام منطقه ای در غرب پیربلوط که در گذشته(قبل از خشکسالی های بیشه زار بود)
        [12]نام ارتفاعات غرب صحرای پیربلوط
        [13]نام دره ای در صحرای گرهانی پیربلوط
        [14]نام مکان(صحرایی در شرق پیربلوط)
        [15]نام دره ای در غرب پیربلوط(در زبان ترکی= لانه یا آشیانه گرگ)
        [16]نام صحرای شمال امامزاده قیه سی(شرف قیس) در غرب پیربلوط
        [17]نام مکان
        [18]به زبان ترکی= قنات(چندین رشته قنات هایی که در جنوب و غرب امامزاده قیه سی، که در قدیم آب شرب پیربلوط را تأمین میکردند و حالا از آب آنها در کشاورزی استفاده می شود)
        [19]نام بلندترین کوه در جنوب غرب پیربلوط که صبحدماولین اشعه های خورشید را دریافت می کند(در زبان ترکی گین= آفتاب و چالان= تابیدن)
        [20]نام گردنه ای در غرب پیربلوط که جاده خاکی ارتباطی پیربلوط و روستای آقبلاغ از این گردنه عبور می کند(در زبان ترکی گدیک=گردنه)
         
        [21]نام کوه
        [22]نام کوه مجاور امامزاده قیه سی
        [23]صحرای جنوب شرق پیربلوط(در زبان ترکی قوزی= نسا=جنوب)
        [24]صحرای شمال پیربلوط(در زبان ترکی گینی= برآفتاب =شمال)
        [25]کوچه تنگ و قدیمی وسط روستا که و محله های پایین و بالا را به هم مرتبط می ساخت
        [26]قشرسلمانی که در گذشته علاوه بر پیرایشگری بسیاری دیگر از امورات روستا را نیز انجام می دادند
        [27]نوعی از نقشه های قالی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۹۵ ۰۹:۰۸
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود
        بسیارزیبا بود خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۹۵ ۱۷:۳۱
        درود بزرگوار
        جالب و زیباست خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        يکشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۹۵ ۰۵:۴۱
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۹۵ ۰۷:۵۵
        ................. خندانک خندانک خندانک ...................
        بسیااار زیبااا بود استاد خندانک خندانک خندانک
        هزارااان درود خندانک خندانک خندانک
        ................. خندانک خندانک خندانک ......................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

        دختر کوچکی در یک کلبه محقر دور از شهر در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده و او نوزادی زودرس، ضعیف و شکننده‌ای بود، طوری که همه شک داشتند او زنده بماند. وقتی ۴ ساله شد، بیماری ذات‌الریه و مخملک را با هم گرفت، ترکیب خطرناکی که پای چپ او را از کار انداخت و فلج کرد؛ اما او خوش‌شانس بود..
        او خوش شانس بود چون مادری داشت که او را تشویق و دلگرم می‌کرد. مادرش به او گفت: علی‌رغم مشکلی که در پایت داری، با زندگیت هر کاری که بخواهی می‌توانی بکنی، تنها چیزی که احتیاج داری ایمان، مداومت در کار، جرأت و یک روح سرسخت و مقاوم است. بدین ترتیب در ۹ سالگی دختر کوچولو بست‌های آهنی پایش را کنار گذاشت و بر خلاف آنچه دکترها می‌گفتند‌ که هیچ‌گاه به طور طبیعی راه نمی‌رود، راه رفت و ۴ سال طول کشید تا قدم‌های منظم و بلندی را برداشت و این یک معجزه بود!
        او یک آرزوی باور نکردنی داشت، آرزو داشت بزرگ‌ترین دونده زن جهان شود؛ اما با پاهایی مثل پاهای او این آرزو چه معنایی می‌توانست داشته باشد؟ در ۱۳ سالگی در یک مسابقه دو شرکت کرد و در تمام مسابقات آخرین نفر بود. همه به اصرار به او می‌گفتند که این کار را کنار بگذارد، اما روزی فرا رسید که او قهرمان مسابقه شد!
        از آن زمان به بعد ویلما رادولف در هر مسابقه‌ای شرکت کرد و برنده شد. در سال ۱۹۶۰ او به بازی‌های المپیک راه یافت و آنجا در برابر اولین دونده زن دنیا، یک دختر آلمانی قرار گرفت که تا به حال کسی نتوانسته بود او را شکست دهد؛ اما ویلما پیروز شد و در دو ۱۰۰ متر، ۲۰۰ متر و دو امدادی ۴۰۰ متر ۳ مدال المپیک گرفت. او اولین زنی بود که توانست در یک دوره المپیک ۳ مدال طلا کسب کند.
        در حالی که گفته بودند او هیچ وقت نمی تواند دوباره راه برود!
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        يکشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۹۵ ۱۲:۴۴
        درود . بسیارزیبا بود
        خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۹۵ ۱۴:۱۸
        خندانک خندانک خندانک
         دکتربرزوعسگری پیربلوطی(برزو)
        دوشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۹۵ ۱۷:۳۲
        سپاسگزارم از همه محبت های شما سروران بزرگوار و عزیز خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        حسن بذرگری(آیین نیشابوری)
        چهارشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ ۰۹:۳۱
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        قشنگ بود- توصیفات بصری قشنگی داشت- با اجازتون در مقام مشاعره چند بیت تقدیم میکنم-
        **
        بیش از این مثنوی را سنگین نکن
        بیش از این دفتر عشق رنگین نکن
        بیش از این حال مرا مجنون نکن
        بیش از این پیر بلوط تحسین نکن
        **
        من چه گویم از شراب شهر ه عشق
        من چه گویم از هوای درد ه عشق
        من چه گویم ازمرصع های یه عشق
        من چه گویم از هوای شهره عشق
        من جه گویم از وصال و درد ه عشق
        **

        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3