دارم خاک میخورم لایِ مشتی بهشتِ بر باد رفته ...! هرچه گران گران تگرگ، کشیده میزند بر جانِ خوابم بیدار نباید باشم بِه از این وهمِ فریبنده چه باشد؟ که دلم قرص به احوال خودم نیست،
سلام بر آنه ی عزیزم خیلی زیبااااا بود اوج گرفته ای بانو دست مریزاااااد
الهی! در عطای عیدانه به کرم خود بنگر نه طاعت من، که آنچه تو را شاید از هیچکس برنیاید. نوروزتان خجسته باد ................. ......................... هدیه به اهالی خوب شعرناب:
زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد . در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود. وقتی او اولین کلوچهاش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت. در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره! هر بار که او کلوچهای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد. وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟” مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!… زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت. وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچهاش، دست نخورده مانده . تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچهاش را از کیفش درنیاورده بود!
درود بانو بسیار زیبا و پر احساس فقط یه نکته کوچک خدمتتون عرض کنم . البته خیلی باید ببخشین که جسارت میکنم اون نکته در مورد اسم سبک نوشته زیباتونه که نوشتید دلنوشته... در ادبیات ما هیچ سبکی با نام دلنوشته نداریم بانو و این واژه اخیرا در صفحات اجتماعی باب شده حیفه نوشته ای به این زیبایی رو با سبکی معرفی کنین که هیچ وجود خارجی نداره... بازهم عذر میخوام فضولی کردم و پا از گلیمم درازتر نمودم برقرارو سربلند و پیروز باشید
سرکارخانم پورقربان، بانوی گرامی، سلام علیکم. ............................................................................ کُجای قصّه درگیرم.؟........... چه کردم باتو که......... با خود............ سرِ جنگی تمامم؟. ........................................... به زعمِ حقیر، شرح آدمی ست که اگرکمی (وجدان ) داشته باشد...... آخرشب ها ،که باخود خلوت می کند وحساب می نماید که(دو، دوتا.....).... وخودش خوش رابه (...........)محکوم می کند...(البته این برداشتی من است)...... خسته نباشید بزرگوار............
این اثر دقیقا فضایی مه آلود و خاکستری و حسی بغض آلود را منتقل می کند و حال و هوای لحظه هایی را در دل و ذهن خواننده جاری می کند که شبهات خیلی خیلی خیلی زیادی با روز آمدن و رفتن دارد. خالق آنه از آمدن و مادن و بودن و رفتن سروده و چقدر هنر مندانه غم درون خود را منتقل می کند . عاقبت چه می شود ... این سئوالی است که اثر زیبای شما در ذهن ها بوجود می آورد. اجبار و اجبار و اجبار... اجباری در ظاهر شبیه اختیار... بسیار زیبا بود و بهره بردم و خیالم راحت است از اینکه شاعر متولد شد که می داند چه می خواهد و چه می نویسد و چه می گوید... درود بر شما
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
(متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
ارسال پیام خصوصی
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
درود مهربانوی ادیبم انه
عالی بود آبجی گلمممم