همزاد

بسمه تعالے


چرخی بزن،رقصی بکن،من را هوایی کن
از روی ماهت بارِ دیگر رو نمایی کن


چیزی بگو!شعری بخوان از نارِ لبهایت
یاقوتِ خونینم!برایم دلربایی کن

نازکْ بدن!چنگی بزن بر تابِ گیسویت
دستی ببر بر روسری،لشکر گشایی کن

گیسو کمان!رنگی فشان بر فرش گیسویت
یک تار مویت را برایم کهربایی کن

پلکی بزن!رسوا نما خورشید و آتش را
خورشیدکم!با چشمکی شب را طلایی کن

همزاد من!فیروزه ای! من،کوهِ نیشابور
آغوشِ من را با درخشش ماورایی کن

گلچهره ام!بنیانِ هر شعری ست لبخندت
بی وقفه با اشعارِ شاعر هم سرایی کن

الماسْ تن!برقی بزن با چشمِ راز آلود
یک لحظه با من باش و در چشمم خدایی کن

خطّی بکش!بر هر چه جز تقدیر شیدایی
از بختِ حزن انگیزِ من ظلمت زدایی کن

صد بار دیگر،بار دیگر،بار دیگر نیز...
گیسو فشانی،دل ربایی،بی ابایی کن.


م.م،رهگذر
۲۵ بهمن ۹۴