حکایت آنکه سه پسر داشت یکی راستگو و دیگری دروغگو و یکی منافق و تاویلی که در آن رفته است
پیرمردی بود او را سه پسر
هر یکی گرز و جوان سینه سپر
حاصل عمرش سه فرزند ذکور
هم اجاقش از مونث بود کور
یک نفر پرسید زآن مرد کهن
یک سوال از پیر زال ممتحن
که ترا چون حاصل آمد سه پسر
از کدامین دلخوشی یا جان بسر
گفت زان سه اولی صادق بود
بعد من بر جای من لایق بود
هر چه می گوید همه صدق صفاست
مرد حق و مرد یزدان با خداست
هر که با او حشر و نشری داشتست
تخم ایمان را از او برداشتست
من از او راضی خدا راضی از او
چونکه حق پویست و حق جو راستگو
روز و شب گویم نگهدارش خدا
از جمیع جمله آفات و بلا
دومی دائم پر از کذب و دروغ
زندگی او ندارد یک فروغ
در فریب و در دغلکاری قوی
زین نمط مردم از او گول و غوی
می شناسندش همه بر دوز و گول
پس حذر آمد ورا اندر اصول
هر که آمد پیش او می داندش
که دروغ است و دغل این خواجه وش
من دعا می گویم اینگونه ورا
که خدایا راه اصلاحش نما
فکر و ذکر من بود در لااقل
که خدایا وارهان او از دغل
الامان از سومی یارب امان
جملۀ مردم ز شرش در فغان
با نفاق و با دورنگی و ریا
مردمان را می کند هردم سیا
صبح اظهار ندامت می کند
خویشتن را هم ملامت می کند
تا سر ظهر او دوباره در فریب
می شتابد مردمان را بس عجیب
نه دروغ وی بفهمی ای عمو
نه صداقت را از او در گفتگو
مردمان را با نفاق و تفرقه
روز و شب دائم کند او بدرقه
در حق وی من همه نفرین کنم
کی دعاهای خوش و شیرین کنم
لعنت حق در پی و دنبال وی
زندگی وی شود اینگونه طی
ای خدا مرگش دهد تا مردمان
هم ز شر او رهندی الامان
تو همان پیری که دارد سه پسر
در درون تو گذارندی اثر
در تو سه نفس است پنهان ای عمو
سه برادر در درونت تو به تو
اولی آن مطمئنه نفس توست
صادق و یکرنگ و نیکو و درست
باعث آرامش جان تو اوست
جان تو از او بس آرام و نکوست
می برد جان ترا تا کوی یار
راضی و خشنود و خوش تا آن دیار
این بگیر و آن دو را بگذار و رو
تا شوی داخل به جنت زین گرو(*1)
دومین نفست همان اماره است
ظاهر است و کار او را چاره است
او ترا دعوت کند بر کار بد
دعوتش را می کنی انکار و رد
می توانی از کنارش بگذری
با تلاش و هم جهاد اکبری
همچو یوسف خوش بگویی ای خدا
رحم بنما جان ما را کن رها
هم خدا بر تو عنایت می کند
در دمی از شر رهایت می کند(*2)
سومین نفس تو لوامه بود
سرکش و خودرای و خودکامه بود
آنقدر بالا و پایینت کند
تا ابد آرامشت را می برد
سرزنشها می کند جان ترا
تا به روز حشر و هم یوم جزا
لایه لایه تو به تو نفسی چنین
من ندیدم تا به حشر و یوم دین
هر چه کاری می کنی در عاقبت
با ملامت می برد آرامشت(*3)
ای خدا لعنت کند این نفس را
شر او کوته کند از جان ما
این حکایت بود زعمی هم ز من
گر قصور آمد ببخش ای خوش سخن
گر تو تاویلی دگر داری از این
نکته ها بر گو از آن ای خوش جبین
تا سرا پا گوش گردم ای عزیز
تا سه نفسم را دهم از هم تمیز
ور نه اینجا این حکایت شد تمام
هر چه گفتم آن بود خوش والسلام
*1-يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿٢٧﴾ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ﴿٢٨﴾ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ﴿٢٩﴾ وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴿٣٠﴾سورة الفجر
هان ای نفس مطمئنه (۲۷) به سوی پروردگارت که تو از او خشنودی و او از تو خشنود است، باز گرد (۲۸) و در زمره بندگان من درآی (۲۹) و به بهشت من وارد شو (۳۰)
*2-وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي ۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿٥٣﴾ سورة يوسف
و من (خودستایی نکرده و) نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرّا نمیدانم، زیرا نفس امّاره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت وا میدارد جز آنکه خدای من رحم کند، که خدای من بسیار آمرزنده و مهربان است. (۵۳)
*3-وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾سورة القيامة
و سوگند به نفس ملامتگر
سروده بسیار زیبا و حکیمانه
آموزنده