عشقبازی میکنم هرچند گناهی باطل است
بسته ام دل بر گلی که عاشقان را قاتل است
.
همدلی اینجا نمی یابم مرا جامی دهد
بین ما با میکده . زهد و ریایی حائل است
.
در طریق عشقبازی جمله سرها داده اند
سر دهم در راه او هرچند بسی ناقابل است
.
کام او هرچند نمی آید مرا . اما خوشم
نام من آید به دفتر . او هم اینجا سائل است
.
هرچه دارم میدهم . با جرعه ای مستم کنید
در نهایت گر چه میدانم که آهی حاصل است
.
عاقبت باد صبا نامی ز من نزدش برد
این سخن آید به دفتر .او به وصلش مایل است
.
آن زمان عشاق عالم جملگی با یک بهار
مطرب و ساقی و ساغر جمع یاران کامل است
.
این زمان هرچند غریبانه از اینجا می روم
هرکسی جامی به کف دارد به مستی نائل است
.
مدعی آمد که ما را حد میخواری زند
مستی ازروز ازل باشد و قاضی جاهل است
آتشی در سینه مانده از حریفان قدر
آینه نزد شما دارم سکندر غافل است
.
نزد رندان آبرو دارم کفایت می کند
این دل #طوفان زده امیدوار ساحل است
زیبا و دلنشین بود