سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        لعنتی بس کن دگر، آخر عزیزی تا به کی؟

        شعری از

        مریم صفری

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۰۳ شماره ثبت ۴۴۰۴۹
          بازدید : ۶۶۲   |    نظرات : ۵۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مریم صفری

        اینهمه با من تو در جنگ و ستیزی تا به کی؟
        من به دنبالت تو از من می گریزی تا به کی ؟
        دل شود زخمی  لبخند قشنگ ساده ات
        هی نمک با آن قد رعنا بریزی تا به کی ؟
        اینهمه شب زنده داری ذکر و تسبیح و دعا
        نه مرا در یادت اندازد نه چیزی ، تا به کی؟
        من شوم دیوانه ی یک لحظه حس بودنت
        زندگی بی تو نیارزد به پشیزی تا به کی ؟
        تا به پایت می رسم رد می شوی از من چو باد
        باشد اصلا من عقب،تو تند و تیزی، تا به کی؟
        گیرم اصلا من نباشم هر کسی هم جای من
        لعنتی بس کن دگر، آخر عزیزی تا به کی؟

        مریم صفری
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۱۵
        شعر زیبایتان را خواندم دست مریزاد بانو صفری عزیز دست مریزاد خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۵۳
        درود بانو
        بسیار زیبا و غمگین بود خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۰۶:۳۵
        باسلام بسیار خوب موفق باشی
        سما همدانی
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۰۴
        سلام بسیار زیبا بود
        مثل همیشه
        پاینده باشید و بسرایید خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        آرمین اسدزاد (الف)
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۲۹
        لعنتی بس کن دگر!
        دلبری میکند ابیاتتان...
        خندانک خندانک خندانک
        بهاره ترابی (بهارنارنج)
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۵۶
        بسیاااار زیبا و موزون خندانک خندانک
        احمدرضانظری چروده
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۱:۰۴
        دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
        داستان غم پنهانی من گوش کنید

        قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
        گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

        شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟

        سوختم سوختم این راز نگفتن تا کی؟

        روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
        ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

        عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم

        کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

        یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

        نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

        این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
        یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

        اول آن کس که خریدار شدش من بودم

        باعث گرمی بازار شدش من بودم

        عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او

        بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
        شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او

        این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

        کی سر برگ من بی سر وسامان دارد

        چاره اینست و ندارم به از این رای دگر که دهم جای دگر ؛ دل به دلارای دگر

        چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

        بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

        من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

        پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی ست
        حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکی ست

        قول زاغ وغزل مرغ چمن هر دو یکی ست نغمه ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست

        این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

        زاغ را مرتبه ی مرغ خوش الحال نبود

        چون چنین است پی کار دگر باشم به
        چند روزی پی دلدار دگر باشم به

        عندلیب گل رخسار دگر باشم به
        مرغ خوش نغمه ی گلزار دگر باشم به

        نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

        سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

        آنکه بر جانم از و دمبدم آزاری هست
        می توان یافت که بر دل ز منش باری هست

        از من و بندگی من اگرش عاری هست
        بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

        به وفا داری من نیست در این شهر کسی

        بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی

        مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
        راه صد بادیه ی درد بریدیم بس است

        قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
        اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

        بعد از این ما و سر کوی دلارای دگر

        با غزالی و غزلخوانی و غوغای دگر

        تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
        آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

        وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
        چه گمان غلطست این؟ برود؛ چون نرود

        چند کس از تو و یاران تو آزرده شود

        دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

        گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
        وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

        شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
        با دل پر گله از نا خوشی خوی تو رفت

        حاش الله که وفای تو فراموش کند

        سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند

        ای پسر چند به کام دگرانت بینم
        سر خوش و مست ز جام دگرانت بینم

        مایه ی عیش مدام دگرانت بینم
        ساقی مجلس عام دگرانت بینم

        تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند

        چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

        یار این طایفه ی خانه برانداز مباش
        از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش

        می شوی شهره به این فرقه هم آواز مباش
        غافل از لعب حریفان دغا باز مباش

        به که مشغول به این شغل نسازی خود را

        این نه کاریست مبادا که ببازی خود را

        در کمین تو بسی عیب شماران هستند
        سینه پر درد ز تو کینه گزاران هستند

        داغ بر سینه ز تو سینه فگاران هستند
        غرض این است که در قصد تو یاران هستند

        باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری

        واقف کشی خود باش که پایی نخوری

        وحشی بافقی
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بانو شعر شما هم نوعی واسوخت است عاشق دنبال معشوق است وناز او را می کشد
        احمدرضانظری چروده
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۱:۲۵
        مکتب وقوع یا دبستان وقوع یا طرز وقوع
        ، شیوه‌ای است در \"غزل\" که با سادگی فوق ­العاده‌ی زبان و خالی بودن آن از اغراق‌های شاعرانه و صنایع بدیعی مشخص می‌شود.
        در ربع اول قرن دهم هجری مکتب تازه‌ای در شعر فارسی به وجود آمد که غزل را از صورت خشک و بی‌روح قرن نهم بیرون آورد و حیاتی تازه‌ای بدان بخشید. در نیمه دوم همان قرن به اوج خود رسید و تا ربع اول قرن یازدهم ادامه داشت.
        این مکتب تازه را که برزخی است میان شعر \"دوره تیموری\" و \"سبک معروف به هندی\" \"زبان وقوع\" می‌گفتند و غرض از آن بیان کردن حالات عشق و عاشقی از روی واقعیت بود.
        در قرن نهم غزل بسیار رواج داشت، اما شیوه‌ی شاعرانه مبتنی بر تقلید و تکرار بود و از احساس واقعی شاعران تهی بود. شاعر از سنت­های ادبی غزل­سرایان بزرگ سبک عراقی – سعدی، حافظ، عطار و ...- اقتباس و تقلید می‌کرد.
        شاعران قرن دهم از طرفی خسته و وازده از شیوه­ی غزل­ سرایی این شاعران و از طرفی خسته از سبک عراقی، به اندیشه‌هایی تازه روی آوردند.
        اینان تشخیص دادند که شعر سبک عراقی از واقعیت دور شده و کاملا جنبه­ی ذهنی و تخیلی یافته است و در زیر بار ادبی در حال فناست، پس باید به سوی حقیقت­ گویی و واقعیت(وقوع­ گویی) بازگشت.
        \"اما مسأله این است که قالب مسلط شعری قرن­هاست که غزل است و محتوای اصلی آن نیز عشق. و در آن معشوق همواره در حال اعراض از عاشق است، آنان بر آن شدند تا این رابطه را دگرگون کنند.
        اکنون اولا عاشق می‌تواند از معشوق اعراض کند و ثانیا رابطه‌های عاشق و معشوق باید جنبه واقعی بیابد. پس اساسِ مکتب وقوع این است که وقایع بین عاشق و معشوق و حالات آنان مبتنی بر واقعیات باشد؛
        اما چگونه می‌توانستند در اجتماعات قرون وسطایی آن دوره از معشوق واقعی زن نام برند و از او نشانی دهند؟ از این رو عمدتا به سوی معشوق مرد رفتند که سخن گفتن از او به اندازه‌ی زن خطرناک نبود و این مسأله شعر وقوع را بی­جان و غیر قابل اعتنا کرد.
        اما اشتباه اصلی شاعران وقوع در مسأله ­ی بازگشت به واقعیت در این بود که واقعیت را تحت تأثیر سابقه ­ی غزل پردازی، فقط طرح ماجراهای عاشق و معشوق می‌پنداشتند و به دیگر واقعیت‌های پیرامون خود توجه نداشتند\".[2]
        همین مسأله نیز باعث تکرار مضامین به ابتذال و در نتیجه افول زودرس آن شد. زبان وقوع ساده، عامیه و بعضا غیر ادبی است.
        معمولا \"لسانی شیرازی\"(وفات 941) را واضع این مکتب ذکر می‌کنند، اما اشعار \"میرزای اشرف جهان قزوینی\"را نمونه ­ی کامل این مکتب می‌دانند.کسانی نیز(مانند \"شبلی نعمانی\" در تاریخ ادبیات خود، شعر العجم)
        معتقدند که زمینه ­ی به وجود آوردن چنین شعری، قبلا در غزلیات شیخ سعدی فراهم شده بود \"اما باید توجه داشت که سبک شناسی مسأله­ ی بسامد است، بسامد این گونه ابیات در آثار قدما آنقدر نیست که تشخیص سبکی داشته باشد\"
        از شاعران معروف دیگر این مکتب، هلالی جغتایی، اهلی شیرازی، وحشی بافقی و ...است.
        در تذکره­ های این دوره همچنین به اصطلاح \"واسوخت\" برمی‌خوریم که به نوعی دنباله­ ی مکتب وقوع است.
        وقوع­ گویی از همان آغاز دچار بلیّه و ابتذال شد و لازم آمد تا دوباره راهی برای نوآوری یافته شود. شیوه‌ی فرعی در مکتب وقوع پیدا شد که به آن \"واسوخت\" می‌گفتند. واسوختن در گویش فارسی زبانان هند به معنی اعراض و روی بر تافتن مستعمل بود.
        شعر واسوخت هم شعری است که در آن برخلاف سنت شعری غزل، عاشق از معشوق روی برمی‌تابد و دیگر ناز او را نمی‌خرد و به سراغ معشوق دیگر می‌رود.
        مبدع این طرز \"وحشی بافقی\" است. زبان \"وحشی\" ساده و تا حدودی عامیانه است. معروفترین شعر او ترکیب بند مربع اوست:
        دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
        داستان غم پنهانی من گوش کنید
        قصه‌ی بی سر و سامانی من گوش کنید
        گفت و گوی من حیرانیِ من گوش کنید
        نتیجه­ ی این بحث آن است که شعر مکتب وقوع به اعتباری دنباله­ ی سبک عراقی است، مخصوصا شعر اواخر قرن هشتم و قرن نهم، اما در زبان سهل­انگارتر و از نظر ادبی به مسائل بدیعی و بیانی(بلاغت) بی‌توجه است.
        مضون آن محدود به ماجراهای عاشقانه است. این است که سوز و سازی دارد و جوان ­پسند و عوام­ خوان است. شعر وقوع، شعری است کاملا درون گرا.
        این جریانات منطبق است با اوضاع اجتماعی ایران در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم که انحطاط و فرو ریختگی در همه شئوون آن آشکار است و مخصوصا در مسائل اخلاقی کار به آخرین درجه­ ی سقوط رسیده است.
        شعر وقوع با نضج­ گرفتن سبک هندی و ظهور شاعران بزرگی چون \"صائب\" و \"کلیم\"، موقتا از صفحه‌ی تاریخ ادبیات محو شد، اما به صورت ضعیفی تا امروز حتی در شاخه­ای از \"شعر نو\" به نحوی ادامه یافت.
        نمونه شعر وقوع
        تابوت مرا آهسته از آن کو گذرانید
        چون نیست امیدی که بیایم دگر آنجا
        گذشتی و نظر سویم نکردی
        بلا گردان استغنات گردم
        فرهاد مهرابی
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۲:۰۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        خندانک اینهمه با من تو در جنگ و ستیزی تا به کی؟خندانک
        خندانک من به دنبالت تو از من می گریزی تا به کی ؟خندانک

        سلام بانو صفری بزرگوار
        درود بر شما
        غزل دلنشینی سرودید
        بسیار زیبا

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نجمه طوسی (تینا)
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۴:۱۶
        سلام بر شاعر گرامی
        غزل زیبایی بود
        خندانک خندانک خندانک
        مجتبی شفیعی (شاهرخ)
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۴:۲۳

        اینهمه با من تو در جنگ و ستیزی تا به کی؟

        من به دنبالت تو از من می گریزی تا به کی ؟
        شعر های شما در حد بالای احساس است و بسار زیبا است
        خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۹:۲۱
        باسلام ممنون از لطفتان شاعر ه استعداد شما خوب است‌دراینده بهترین میشوید موفق باشی
        وحید کاظمی
        پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۵:۵۸
        درود بر شما خواهرم
        خیلی خوب میسرایید
        مرحلا
        لذت بردم
        امیر جلالی( ا م دی )
        پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۰۴
        عاشقانه های اعتراضی معمولا تمام درون عاشق را بیرون می ریزد. چون از احساس منشعب می شود و دیگر تعارفی وجود ندارد. در این اثر هم پایان صبر و قرار عاشق را دیدیم و ... زیبا بود و خوش آهنگ و خیال انگیز نیز... درود بر شما خندانک
        عباس وطن دوست
        پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۲۶
        خندانک

        سلام

        درود بر شما بانو صفری

        بسیار زیبا و دلنشین بود و حسی خوبی داشت خندانک خندانک

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        موسی ظهوری آرام(آرام)
        پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۴۵
        درودها بانوی گرانقدر غزلی زیبا و دلنشین سرودی دست مریزاد
        روحیا لرستانی
        پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۵۴
        سلام دوست ادیب

        غرلی زیبا و عاشقانه خواندم

        مثل همیشه عالی

        موفق باشید
         موسی عباسی مقدم
        پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۴۴
        سلام خانم صفری گرامی بسیار زیبا بود خندانک خندانک
        محسن ملک زاده(رهگذر)
        پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ۱۶:۵۷
        درود گرامی
        هنجار شکنی های سبکی شهراد میدری را در شعرتان دیدم
        احسنت
        هاشم   دانش مایه(دانش)
        پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ۲۰:۵۵
        سلام
        شعر بسیار زیبایی سروده اید
        لذت بردم از خواندنش
        آفرین بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        اسفندیار گلزار
        جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ ۱۰:۳۱
        درود بانو شعر تان زیبا ست
        تا به پایت می رسم رد می شوی از من چو باد
        باشد اصلا من عقب،تو تند و تیزی، تا به کی؟ خندانک خندانک خندانک

        محسن زندی
        شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۵۷
        گیرم اصلا من نباشم هر کسی هم جای من

        لعنتی بس کن دگر، آخر عزیزی تا به کی؟
        سلام
        خانم صفری چه غوغاکرده ای بااین غزل زیبا وشاعرنه وعاشقانه ات
        واقعن خیلی زیبا ودل انگیز
        پایدارباشید خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهدی صادقی مود
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۱۷:۴۱
        خندانک خندانک
        درود برشما
        بسیار زیبا
        لذت بردم
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6